Part 35

1K 148 48
                                    

لیام : (چشم هام رو به زحمت باز میکنم...

نگاهی به ساعت میندازم...

ساعت یازدهه...

زیر لب زمزمه میکنم...)

ل : یازده؟...

(دادم میره هوا...

نایل که روی کاناپه خوابیده بود با داد من به پایین پرت میشه و با ترس به من نگاه میکنه‌‌‌...

به سرعت از رو تخت بلند میشم...)

ن : چته دیوونه؟...

سکته کردم...

ل : چرا بیدارم نکردی؟...

با آراز قرار داشتم...

ن : کور بودی؟...

ندیدی خودم هم خواب بودم؟...

(نفسم رو با حرص بیرون میدم...)

ل : سیم کارت رو پیدا کردی؟...

ن : هم سیم کارت هم مموری روی میزه...

ل : مرسی...

(به سرعت به سمت میز میرم و سیم کارت و مموری رو برمیدارم و تو جیم میذارم.‌..)

ن : وایستا منم آماده بشم با هم بریم‌...

ل : نمیخواد...

امشب آپارتمان خودم میرم...

ن : میخوای شرکت هم بری؟...

ل : نه...

(همون جور که دستی به لباس های چروک شده‌م میکشم ادامه میدم...)

ل : امروز میخوام با جیجی صحبت کنم...

ن : اوه اوه...

پس تصمیمت رو گرفتی...

برات آرزوی موفقیت میکنم رفیق...

(با بی حوصلگی سری تکون میدم و از اتاق خارج میشم...

اون هم دنبالم راه میوفته...)

ن : لیام میموندی یه چیز میخوردی...

(با حرص میگم...)

ل : من میگم دیرم شده تو میگی بشین یه چیز بخور؟...

ن : شب بیا همین جا...

ل : نه...

میخوام یه سر به آپارتمانم بزنم...

(با گفتن یه خداحافظی زیر لبی به سرعت ازش دور میشم...

بعد از خارج شدن از خونه به سمت ماشینم میرم و سوار میشم...

ماشین رو روشن میکنم و به سمت خونه ی پدری زین حرکت میکنم...

بعد از نیم ساعت بالاخره به مقصد میرسم...

ماشین رو گوشه ای پارک میکنم و از ماشین پیاده میشم...

یاد آخرین باری میوفتم که به اینجا اومدم...

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now