Part 62

1.3K 150 141
                                    

زین : (بی توجه به اطراف به سمت در میرم و میخوام چند ضربه به در بزنم که با صدای یکی که به من میگه آقا کجا به خودم میام...

با تعجب به عقب برمیگردم و یه نفر رو سر جای منشی سابق میبینم...

چشم هام از شدت تعجب گرد میشه...

یعنی واقعا لیام اون قبلیه رو اخراج کرد؟...

تازه این دختره رو هم جایگزینش کرد؟...

به قیافش که نمیخوره منشی باشه...

آخه با اون همه آرایش مگه میشه لیام استخدامش کنه؟...

انگار شرکت رو با سالن مد اشتباه گرفته...

البته تا اون جایی که من یادمه لیام هیچ وقت به ظاهر آدما نگاه نمیکرد...

کار افراد براش مهمه...

لابد یه چیزی میدونست اینو آورد دیگه...

ولی هر جور که نگاه میکنم انگار اون قبلیه خیلی بهتر بوده...

حداقل مثل طلبكارا بهم زل نمیزد...

شاید هم منشی نباشه پسر...

مگه میشه با این سرعت عمل یه منشيه جدید پیدا کرد؟...)

ز : ببخشید شما؟...‌ ‌

(اخماش تو هم میره و میگه...)

_ : فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه...

(خب راست میگه بدبخت...

من چه خلیم که دارم از طرف میپرسم کیه...

شونه ای بالا میندازم و میگم...)

ز : من باید برم داخل...

با اجازه...

_ : کجا آقا؟...

من هنوز بهتون اجازه ی ورود ندادم...

(با بی حوصلگی به عقب برمیگردم و میگم...)

ز : خب من محل کارم اینجاست...

فکر نکنم برای هر دفعه ورود به اجازه احتیاج داشته باشم...

_ : اون اتاق دفتر رئیسه این شرکته آقا...

و من هم بیخودی اینجا ننشستم...

منشی این شرکتم...

قبل از ورود هر کس اول باید با رئیس هماهنگ کنم.‌‌..

ز : خب من منتظر میمونم تا هماهنگ کنید...

_ : فعلا برید به کارتون برسید...

چون رئیس گفتن اجازه ورود کسی رو به داخل ندم...

ایشون منتظر کسی هستن...

ز : ولی کار من تو اتاقه...

_ : آقا مثله اینکه متوجه ی حرف من نمیشین...

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now