Part 67

1.2K 140 351
                                    

زین : (تازه متوجه میشم که اون وسط بیکار و ایستادم...

چشم هام رو به نشونه ی باشه باز و بسته میکنم و به یاد گذشته های خیلی دور باهاش همراه میشم...

میخنده...

من هم با خندیدنش میخندم...

برای یه لحظه مکان و زمان رو فراموش میکنم و خودم رو تو گذشته ها میبینم...

با صدای بلند میگم...)

ز : هنوز هم عالی میرقصی...

آ : نه مثل تو...

(خودم هم باورم نمیشه هنوز مثل گذشته ها میتونم این قدر بی نقص و هماهنگ با آراز همراه بشم...

هر چند من و آراز توی اکثر مهمونی ها پایه ی رقص بودیم...

اما این همه سال فاصله هم نتونست تاثیری روی رقصیدنمون بذاره...

چرخی میزنم و یهو خودم رو جلوی سالی میبینم...

بدون اینکه اجازه توقف به من بده دست من رو میگیره و با خنده باهام میرقصه...)

سا : چیه جذاب خان؟...

(با قیافه ای متعجب فقط نگاهش میکنم...

ولی اون مجبورم میکنه هماهنگ با اون ادامه بدم...

نگاهم به آراز میوفته که دستی برام تکون میده و به سمت میزمون برمیگرده...

بعد از اون اتفاقی که برای من افتاد آراز هم دیگه دل و دماغ رقص و پایکوبی رو تو مهمونی ها نداشت...

اکثرا با جوون های فامیل یه گوشه مینشست و حرف میزد...

میدونم برای شاد کردن من الان این کار رو کرد...

وگرنه آراز هم بعد از اون همه سختی دیگه اشتیاقی براش نمونده که بخواد از این کار ها بکنه...

سعی میکنم به چیزی فکر نکنم و همه ی حواسم رو به سالی بدم...

اما در کمال تعجب سابین رو کنار خودم و سالی میبینم...)

ز : سابین...

تو؟...

(همون جور که داره دست میزنه چشمکی میزنه و با ابرو به سالی اشاره میکنه...)

س : این خاله ریزه امشب همه رو مجبور به رقص میکنه...

(لبخندی میزنم و چیزی نمیگم...

تا آخر آهنگ یه خورده با سالی و یه خورده هم مجبوری با سابین میرقصم...

هر چند بعد از مرگ آلوین توی مهمونی هایی که شرکت کردم هیچ وقت ندیدم که سابین بخواد مثل گذشته ها باشه...

الان هم فقط یه خورده دست میزنه...

غم نگاهش رو به راحتی درک میکنم...

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now