Part 12

1.1K 179 91
                                    

لیام :(با ناراحتی به زین زل زده...

آراز زین رو دنبال خودش میکشونه و اون هیچ کاری نمیتونه کنه...

بدجور پشیمونه...

تو اون لحظه اون قدر از حرف های زین عصبی شده بود که کنترل خودش رو از دست داد...

با همه ی این ها الان فقط یه چیز فکرش رو مشغول کرده...

اون هم این که امشب چه بلایی سر زین میاد...

یاد حرف آراز میوفته...

فکر نکن امشب تو رو مقصر نمیدونم...

مطمئن باش حال تو رو هم امشب میگیرم...

اگه تو سالن مینشستی و از جات تکون نمی خوردی این اتفاق نمی افتاد...

مثل همیشه باعث عذاب همه هستی...

زیر لب زمزمه میکنه...)

ل : نکنه بلایی سر زین بیاره؟...

(صدای عصبی سابین رو میشنوه که میگه...)

س : مگه همین رو نمی خواستی؟...

(هیچی نمیگه...

واقعا هیچ جوابی واسه ی سابین نداره...

الان دیگه خودش هم نمیدونه چی میخواست...

سابین با قدم های بلند بهش نزدیک میشه و میگه...)

س : خیالت راحت شد؟...

(با داد ادامه میده...)

س : چرا لالمونی گرفتی؟...

(با ناراحتی میگه...)

ل : باورکن عصبی شدم...

نمی خواستم کار به اینجا بکشه...

وقتی سرم داد زد و کلی حرف بارم کرد کنترلم رو از دست دادم...

(سابین با خشم میگه...)

س : این جواب خودت رو قانع میکنه؟...

(خودش هم جوابش رو خوب میدونست...

نه...

این جواب حتى خودش رو هم قانع نمیکرد...

چه برسه به بقیه...

دستش رو لای موهاش فرو میکنه و چنگی به موهاش میزنه...‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

یاد آوری حرف های آراز تیشش میزنه...

حتی اگه برادر من بد ترین آدم روی زمین هم بود حق نداشتی این کار رو بکنی...

به خاطر روز های گذشته...

به خاطر خونوادم...

به احترام من و خونواده‌م...

زمزمه وار میگه...)

ل : اشتباه کردم...

(سابین با داد میگه...)

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now