Part 28

1K 159 216
                                    

لیام : (بدجور ذهنم درگیر شده...

درگیر حرف های زینم...

درگیر اشک هاش...

درگیر غصه هاش...

درگیر ناله هاش...

باورم نمیشه همه ی قول و قرارام رو زیر پا گذاشتم و باز هم مثل گذشته ها در آغوشش گرفتم...

تو اون لحظه فقط دلم آغوش گرمش رو میخواست...

خیلی نامردی لیام...

خیلی...

یاد جیجی قلبم رو آتیش میزنه...

دختره ی معصوم گیر چه آدم پستی افتاده...

هنوز هم باورم نمیشه این قدر زود ارادم رو از دست دادم و کسی رو که روزی بزرگ ترین خیانت رو بهم کرد مهمون آغوشم کردم...

ایکاش میشد بی تفاوت یه گوشه بشینم و نابودیه کسی رو ببینم که تمام سال های خوب زندگیم رو نابود کرد...

ولی نمیتونم...

مثل همیشه نمیتونم...

مثل همیشه در برابرش بی اراده‌م...

دلم میخواد از سنگ بشم...

بی احساسه بی احساس...

اما وقتی اشک چشم هاش رو میبینم همه ی قول و قرارام رو فراموش میکنم...

چقدر سخته تحمل عذاب وجدان...

دلم برای جیجی میسوزه...

چیکار کنم؟...

با اینکه مهربون ترین دختر دنیا نامزدمه ولی باز دلم در دست های این پسر گرفتاره...

نمیدونم چرا...

ولی باز هم دوست دارم برام حرف بزنه...

مدام یه اسم تو ذهنم تکرار میشه...

ماسیس...

ماسیس...

ماسیس...

یعنی کی میتونه باشه؟....

نمیدونم چرا یه حس عجیبی دارم...

یه حس آشنایی...

حس میکنم اسمش برام آشناست...

لعنتی...

اگه دو دقیقه زبون به دهن میگرفتم این جوری نمیشد...

نفسم رو با حرص بیرون میدم...

اشتباه پشت اشتباه...

حماقت پشت حماقت...

آخه مرد حسابی توی این چنین موقعیتی چه وقت طعنه زدن بود؟...

به پلیس هم خبر ندادم که حداقل الان دلم رو به یه چیز خوش کنم...

میترسم داد و بیداد راه بندازم دوباره ببرنش یه بلایی سرش بیارن...

باید به پلیس خبر میدادم...

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now