Part 65

1.1K 146 132
                                    

زین : (هنوز چند قدم بر نداشتم که نگاه لیام به من و هنری میوفته‌...

اول ابرویی بالا میندازه و با اخم به هنری نگاه میکنه...

ولی بعد از چند لحظه سریع نگاهش رو از هنری میگیره و با مهربونی بهم خیره میشه...

تکیش رو از ماشین میگیره و با اعتماد به نفس و جذبه ی همیشگی به طرف ما میاد...

طبق معمول تیپ اسپرت زده و من عاشق این نوع لباس پوشیدنشم...

خودش هم خوب میدونه چه جوری میتونه دل من رو ببره...

نگاهم رو ازش میگیرم و با قدم های کوتاه کنار هنری قدم برمیدارم...)

ل : سلام‌‌‌...

(صدای شیطون هنری تو گوشم میپیچه...)

ه : به به...

سلام لیام خان...

(بدون اینکه نگاهش کنم آروم زیر لب سلام میکنم...)

ه : راستی لیام خان راضی هستی؟...

(لیام متعجب میگه...)

ل : از چی؟...

ه : از شغل جدیدت دیگه...

(خوب میدونم باز شیطنت هنری فوران کرده...

فقط نمیدونم چرا این قدر سر به سر لیام میذاره...)

ل : شغل جدیدم؟...

(هنری سمت راستم و لیام هم سمت چپم وایستادن و آروم آروم با من قدم بر میدارن‌.‌..)

ه : آره دیگه...

شغل بادیگاردی...

(صدای خشن لیام رو میشنوم...)

ل : فعلا که شغل خودت هم همینه...

ه : البته..‌.

من که پیش زین بادیگارد که هیچی خدمتکار گوش به فرمانم...

(سرم رو بالا میارم و نگاهی به لیام میندازم که با حرص به هنری نگاه میکنه...

اما هنری دستش رو تو جیب شلوارش کرده و با خونسردی و لبخند به رو به رو خیره شده...

باد سردی میوزه و باعث میشه دستم رو دور خودم حلقه کنم...

لیام آروم کنار گوشم میگه...)

ل : سردته؟...

(بی تفاوت جواب میدم...)

ز : نه زیاد...

ل : خواستی بگو کتم رو بهت بدم...

(نگاهی به کت اسپرتش میکنم و میگم...)

ز : لازم نیست...

ه : در ورودی از کدوم طرفه؟...

(لیام با دست به سمتی اشاره میکنه و میگه...)

Travel To Love (Ziam)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz