Part 40

1K 143 97
                                    

لیام : (وقتی به خودم میام که کنار قبر زین نشستم و به سنگ قبرش زل زدم...

نمیدونم چقدر طول کشید...

چه قدر زمان گذشت...

چه قدر بی وقفه رانندگی کردم...

چه جوری خودم رو به اینجا رسوندم...

فقط میدونم با حرف های تلخ ملودی هزار بار شکستم و بعد از شکستن دنبال یه مرهم گشتم و هیچ مرهمی رو هم بهتر از زین پیدا نکردم...

نمیدونم چه جوری خودم رو به این گور سرد رسوندم تا با گرمی وجود عشقی که وجودش رو از من دریغ کرده دلگرم بشم...

فقط وقتی اسم زین رو دیدم فهمیدم کجام...

جایی که زین برای همیشه ی همیشه موندگار شده...

با دست های لرزون سنگ قبر زین رو لمس میکنم...

لبخند تلخی رو لبم میشینه...

به زین پناه آوردم...

مثل همیشه...

آره...

مثل همیشه که وقتی لبریز از غم بودم به زین پناه میبردم...

حتی توی اون چهار سال که وقتی داشتم از غم نبودش منفجر میشدم ساعت ها نزدیک محل کارش منتظر میشدم تا از دور ببینمش...

تا از دور ببینمش و درد نبودش رو تحمل کنم...

الان هم لبریز از غمم...

لبریز از دلتنگی...

لبریز از غصه...

لبریز از هزاران احساس ناگفته...

دلم زین رو میخواد...

دلم آغوشش رو میخواد...

دلم بغلش رو میخواد...

دلم بوسه های عاشقانه‌ش رو میخواد....

دلم میخواد سرم رو بین موهاش فرو کنم و عطر تنش رو با همه ی وجودم استشمام کنم...

دیگه برام مهم نیست من رو برای چی انتخاب کرده...

الان فقط و فقط دلم لحظه های با زین بودن رو میخواد...

یه چیزی توی قلبم بدجور سنگینی میکنه...

همون جور که دست هام میلرزه و سنگ قبر زین رو لمس میکنم زمزمه وار میگم...)

ل : سلام زینم...

نمیخوای جواب بدی زینی؟...

(بغض بدی تو گلوم میشینه...)

ل : باهام قهری عشقم؟...

تو که اهل قهر نبودی...

تو که همیشه در بدترین شرایط میبخشیدی...

این بار هم ببخش و جواب بده...

آره زینی...

جوابم رو بده...

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now