Part 58

1.1K 145 181
                                    

زین : (آدام به سمت ماشینش میره و ملودی رو تو بغلش میگیره...

همگی سوار ماشین میشیم و به سمت بیمارستان حرکت میکنیم...

از دیدن ملودی تو این حال و روز اشک تو چشم هام جمع میشه...)

ه : چی بهش گفتی که این جور شد؟...

آد : از صبح بهم بند کرده بود با این حال و روزش بیاد دادگاه...

خودت که خواهر کله شقت رو میشناسی...

ه : دختره ی بی فکر...

آ  : از همون صبح با اون حرص و جوشایی که خورده بود حالش بد بود...‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

من هم خریت کردم و گفتم موضوع زنده بودن زین رو بگم یه خورده از این گرفتگی خارج بشه...

اما انگار گند زدم به همه چیز...

ه : خریت کردی پسر...

ز : هنری یه خورده تند تر برو...

(هنری سرعت ماشین رو بیشتر میکنه...

آدام نگاهی به من میندازه و میگه...)

آد : نکنه چیزیش بشه زین؟...

(همین حرف کافیه که با چشم هایی گرد شده بزنم زیر گریه...

ملودی تنها کسیه که واسم مونده...

نباید بلایی سرش بیاد...

نباید...)

ز : همش تقصیر منه...

اگه من نبودم ملودی هم این قدر عذاب نمیکشید...

(اشک تو چشم های آدام جمع میشه...)

آد : نه زین...

تو واسه ی همه ی ما از جمله ملودی خیلی عزیزی...

ه : میشه تو این وضعیت این همه تعارف تیکه پاره نکنید؟...

ملودی هیچ چیش نمیشه...

فهمیدین؟...

آد : آره آره...

ملودی من قویتر از این حرف هاست که بخواد چیزیش بشه...

(با بغض به صورت رنگ پریده ی عزیز ترین دوستم نگاه میکنم...

دستش رو بین دستم میگیرم و با بغض میگم...)

ز : ملودی فقط خوب شو...

(با ترمز شدید ماشین سرم به شیشه برخورد میکنه و درد شدیدی تو سرم میپیچه...

اما بی توجه به درد سرم سریع به همراه آدام و هنری از ماشین پیاده میشم و تقریبا پشت سر آدام میدوم...

همین که وارد بیمارستان میشیم یه پرستار با دیدن وضع ملودی سریع به دنبال دکتر میره و یه پرستار دیگه هم آدام رو به سمت اتاقی راهنمایی میکنه تا ملودی رو روی تخت بذاره...

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now