Part 19

1K 175 132
                                    

زین : (روی تخت اتاقم دراز کشیدم و به اتفاقات امروز فکر میکنم...

کسی خونه نیست...

مثلا توی راه هزار جور با خودم نقشه کشیدم که چه جوری موضوع مامان رو پیش بکشم...

اما الان که اومدم نه تنها خبری از بابا نیست بلکه لیام هم سر راهم سبز میشه و حالم رو میگیره...

از فکر اینکه اون حالم رو گرفته یا من حال اون رو خندم میگیره...

زیر لب زمزمه میکنم...)

ز : چرا این جا اومده بود؟...

مگه شرکت رو ازش گرفتن که این همه راه رو تا این جا اومده؟...

(دلیل این رفتار هاش رو درک نمیکنم...

اگه از من متنفره باید از من دوری کنه...

پس چرا به زور استخدامم میکنه؟...

چرا این قدر جلوی راهم سبز میشه؟...

جالب تر از همه ی این ها اینه تو این چهار سال کجا بود؟...

چرا از وقتی من رو دیده این همه رفتار های عجیب و غریب از خودش نشون میده؟...

حس میکنم همه عجیب شدن...

آهی میکشم و یاد حرف های امشبم میوفتم...

وقتی به حرف هایی که بین من و لیام رد و بدل شد فکر میکنم ضربان قلبم بالا میره...

باورم نمیشه اون همه حرف بهش زده باشم...

لبخندی رو لبم میشینه...

زمزمه وار میگم...)

ز : بدبخت رو با مایع دستشویی شستی...

فقط مونده بود ببری جلوی آفتاب پهنش کنی..

بعد میگی باورم نمیشه؟...

(از حرف خودم خندم میگیره...

با خودم زمزمه میکنم...)

ز : باورکن الکی خوشی...

واسه ی خودت حرف میزنی...

واسه خودت میخندی...

واسه خودت غصه میخوری...

دنیای تو هم عجیب غریبه ها...

زین خل و چل شدی رفت...

جای ملی خالی که بگه خل و چل بودی...

(سری به نشونه ی تاسف برای خودم تکون میدم و به حرف هایی که به لیام زدم فکر میکنم...

نمیدونم اون همه جرات از کجا اومد...

ولی تو اون موقعیت دلم میخواست همه ی حرص هایی که این مدت خورده بودم رو سر یه نفر خالی کنم و چه کسی بهتر از لیام؟...

لیامی که بار ها و بار ها تحقیرم کرد...

تا مرز تجاوز پیش رفت...

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now