پارت یازده_فقط دلجوییه ساده

3.6K 492 25
                                    

شب سختیوگذرندوم وتموم دلخوشی این شب سخت فقط فکرای کثیف و ازاردهنده ای بودکه قراربودروی اون الفای عوضی ازخودراضی پیاده کنم... ازطرفی دلم نمیخواست برم بیرون چون الان خیرسرم توهیت بودم و ممکن بودموردحمله قراره بگیرم و.... فاکــــــــــککک... باورم نمیشه یه روزی قراربودبیادکه ازخونه بیرون رفتن به خاطرالفاهابترسم...!!!!
نمیخواستم زیادبه این افکار ازاردهندم پروبال بدم وبایدمیرفتم باصاحبکارام صحبت میکردم و میگفتم توچه وضعیتی هستم... هوووفففف خدااااباورم نمیشه چقدبااون چه یول عوضی کل کل میکردم که وقتی الفاشدم نشونش میدم باکی طرفه...!!!! خب اون یه الفای قوی بودوبه راحتی اب خوردن میتونست منوخلع سلاح کنه. ولی الان من یه امگای لعنتی بودم که حتی ازقبلم ضعیفتروشکننده ترشده بودم...... مطمئن بودم تااون عوضی چشمش بهم بخوره شروع میکنه به تیکه انداختن و مسخره کردنم....
بابیچارگی روی تختم نشستم و بااین فکراداشتم خودمـوداغون میکردم که چشمم به ایینه خورد... پســــــر... ازحق نگذریم من واقعاامگای خوشگلی بودمااا.... اگه الفامیشدم قطعابه خودم تجاوزمیکردم.... اهه شتتت فاکینگ جیمین.... توهمین دیروزم تامرزتجاوز رفتی.... وقتی خودم راجب خودم همچین افکارکثیفیوداشته باشم ازالفاها انتظاردیگ ای میشه داشت؟؟؟!!!!
ولی خب من دراصل ادم لجبازوشیطونی بودم و این ربطی به نژادم نداشت.... واس همین بودکه وقتی پارسال رفتم و پیرسینگ سینه کردم کلی ازجین حرف شنیدم که قراره یه الفابشم و این کارادر شان یه الفانیست ولی کوگوش شنوا!!؟؟؟؟
اوه گفتم پیرسینگ سینه؟!! چقدم که عالی اونموقع به خاطراینک فکرمیکردم قراره الفابشم مجبوربودم لباسایی بپوشم که به هیچ وجه اجازه نشون داده شدن پیرسینگامو نده ولی الان که مجبورنبودم... بودم؟!!!.. ایول.. خب شانسم اینبارباهام یاربود.....
تصمیم گرفتم درد هیتمونادیده بگیرموباشیطنتی که انگارازبدوتولد تووجودم رخنه کرده بود، بلندشدمودرکمدبلندقدیموبازکردم...
.
.
.
. یه ساعت کل خونه روبهم ریختم وهیچی به هیچی...!!!
هیچ لباسی که مدنظرم باشه یاحتی نزدیک به اونم باشه پیدانکردم... البته نبایدم پیدا میشد... اخه چرا باید توکمد یه الفا لباس تحریک کننده امگاوجودداشته باشه؟؟!! البته اگه میدونستم وقتی جنین بودم چه ازمایشایی روم انجام گرفته معلومه که احتیاطو رعایت میکردمو لباسای امگایی میخریدم....درسته ازاول ظریف بودم ولی حداقل می تونستم که کمترلباسای زمخت مخصوص الفاهاروبخرم نه؟؟!!!
خب مطمئن شدم که هیج لباس به دردبخوری ندارم... بلندشدم تابرم یه لیوان اب بخورم واعصابموکه میدونستم الان توی فاکی ترین زمانشه اروم کنم...
لیوان ابو برداشتمو بعد از پرکردنش ازاب یخچال برگشتم برم که یه لحظه یادچیزی افتادم....!!!! درسته... خودشههههه.... لباسایی که چه یول عوضی برای مسخره کردنم هیکلم که بیشترشبیه امگاهاس تاالفا برام خریده بود..... اوه خدای من اوناااا.... مثل اینک اب خنک خوب روی مغزم و قدرت تفکرم تاثیر گذاشته بود....
بدوبدوبرگشتم داخل اتاقمو خم شدمو زیر تختو دست کشیدم... بعداز خوردن دستم به جعبه لباس بیرون کشیدمشو گذاشتمش روتخت....
درحال برانداز کردن لباسابودم....اه حسرت باری بادیدن لباساکشیدم..... مثلا قراربود بعدازاینکه الفابودنم مشخص شداینارودرحالی که دارم چه یول روبه فاک میدم بکوبم توصورتش....هوووفف... ولی بایدمیگفتم این لباسابیشتر شبیه لباسایی بود که امگاها برای تحریک کردن جفتشون میپوشن!!!! ولی منم دارم همین کارومیکنم دیگ...!!
باخیال راحت لباسارواوردموبالانگاه کلی بهشون انداختم. حریربودن لباس اکلیل دارمشکی باجلیقه به رنگ مشکی چرم   وشلوارحریرمشکی چسب که ازقسمت مچ پاش تازیرباسنش باچرم طرحای ریزودرشت زده شده بودن که ازقضاقراره یه امگای تو هیت اونوبپوشه، ایده ی فوق العاده ای برای وحشی کردن هرالفایی بنظرمیرسه..!!! مخصوصااگ اون الفاجفتت باشه...
باخوشحالی زیادی که حتی باعث فراموش شدن دردمم شده بودبلندشدموبه سمت حموم رفتم و بعدازشستن خودم باشامپوبدنم که هیچ فرقی برام نمیکرد رایحش چی باشه چون بالاخره رایحه خودم قرار بودغالب بشه، داشتم بیرون میومدم که اهم بلندشد..... اه.... چطوریادم رفته بود.... من حتی الانشم نمیتونم شلواربپوشم چون ازهردوطرف وحشتناک اب بدنم داره تخلیه میشه....!!!! چطور بایداین شلواروبپوشم یاهرشلوار دیگه ای رووقتی قراره خیس بشه وبادیده شدنش ابروم بره!!!؟؟؟
دوباره نشستم روتنتوبابغض به شلوارقشنگم نگاه کردم.... خب این شلواراینجوری بودکه قسمت باسنش تماماحریروتوری بود و اگه لباسی از زیرش پوشیده نمیشد باسن مبارک قشنگ درمعرض دید ملاعام قرارمیگرفت و جلیقش تاقسمت زیرباسنو میپوشوند....راستش هنوزم توپوشیدن یانپوشیدنش سردرگم بودم که .... یه لحظه به ایپ هیتکوفتیم هرچی فوش بلدبودم دادموسرموگرفتم بین دستام.... اماباروشن شدن چراغی بالای سرم برای بارهزارم ازدیشب تاحالا ازحضرت مسیح برای اون الفا طلب ارامش کردم....!!!
همونطوری که باسنموقرای ریزمیدادم به سمت گوشی پروازکردمو شماره تهیونگو که فهمیده بودم درسته بااون هیولا رفیقای خیلی صمیمی هستن ولی حاضره برای ازاردادنش کون بده، گرفتم. بالاخرهخودش بااصرار زیادشمارشو بهمون داده بودوشماره ی ماروگرفته بودتاکمکمون کنه تواین وضعیتمون که هم واس جین هم واس من تازه بود....

امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆Where stories live. Discover now