پارت پنجاه و هفتم_اولین اعتراض🤧

3.4K 596 204
                                    

تهیونگ که بار اولش بود بچه هارو. میدید و اگه این شرایط پیش نمیومد قطعا الان بچه ها تو حلقش بودن، با این حرف جیمین به طرفشون پرواز کرد.....
تهیونگ مشغول چلوندن لپای میونگ و سلگی بود که متوجه شد قطره ی ابی روی دستش افتاد..... با تعجب سرش رو. بلند کرد و چشمای گریان جیمین رو دید.... اینکه جیمین این روزا گریه میکرد و قبلا حتی بغض هم نمیکرد براش عجیب بود....
صورت جیمین رو. بلند کرد و با دیدن اشکهایی که گوله گوله رو صورت سفیدش میریختن قلبش مچاله شد.....
فورمونای غمگین جیمین روی بچه ها تاثیر گذاشت و دوقلوها مظلومانه شروع به گریه کردن و در اغوش پدرشون ناارامی میکردن...... بیون سوک که از اول ماجرا بهتر میدید اجازه بده خود جیمین برای این موضوع تصمیم بگیره و ساکت مونده بود با دیدن اشک هر سه ی اونها به طرف جیمین رفت و با لحن نگران و ازرده ای همونطور که داشت میونگ رو از بغل جیمین میگرفت گفت

_هیششش جیمینی اروم باش.... بچه ها دارن میترسن
+لازم نیست نگران بچه های من باشی

جونگکوک از بین دندونای بهم چفت شدش غرید..... تمام مدتی که بیون سوک. به جای خودش کنار جیمین و بچه هاش بود کافی بود و قصد نداشت که دیگه اجازه بده این اتفاق بیفته....
میونگ رو از بغل بیون سوک گرفت و جیمین رو. به طرف اتاقش تقریبا هل داد.... جیمین که به قدری ناراحت و سردرگم اتفاقات اخیر بود و کلافگی و گریه های بچه ها هم روش بشدت تاثیر گذاشته بود توان مخالفت نداشت..... بنابراین با جونگکوک تا اتاق همقدم شد.....
بیون سوک با نگاهش داشت اون هارو بدرقه میکرد و از رفتار بیش از حد صمیمانه ی کوک خوشش نیومده بود "هایش" کلافه و بلندی گفت و صورتشو برگردوند.....
نمی خواست بدون اطلاع از وضعیت جیمین اونجارو ترک کنه و از طرفی هم جرات رفتن به داخل اتاق رو نداشت.... به طرف صندلی های انتظار رفت و تاخواست روش بشینه احساس کرد چیزی با فشار داره به سوراخ باسنش از روی لباس فشار میاره....!!!
با تعجب و داد بالا پرید و از روی صندلی افتاد..... این روزا سوراخ باسنش هم براش معضلی شده بود و حس میکرد فرو. رفتن چیزی داخلش زیادی غیر عادیه.... همونطور که روی زمین نشسته بود برگشت و پشت سرشو و دقیقتر روی. صندلی رو. نگاه کرد که دست های ظریف و دخترونه ای رو. دید که از روش کنار رفتن..... با دنبال کردن دست ها به همون دختر سیاهپوش هانا یا همون متجاوز الفا روبه رو شد.....
واقعا اینکه هربار بیون سوک رو میدید انگشتای مبارکشو تو ماتحتش فرو میکرد طبیعی بود.....؟؟!!!!
خب اگه به دیدار قبلشون برمیگشتیم به خاطر ناسزایی که بیون سوک. به خاطر رانندگی افتضاحش گفته بود، انگشتشو کرده بود تو سوراخ باسنش اما الان که مطمئن بود دومین دیدارشون بود و شک نداشت که حتی یه کلمه ام از لحظه ی اول دیدار دوبارشون باهاش نزده، چرا باید سزاوار این انگشت میشد....؟؟؟!!!!
بیون سوک از روی زمین بلند و همونطور که لباساشو. میتکوند با خشم نگاه خضمانه ای به هانا انداخت.... هانا اما بی تفاوت داشت ادامسشو. میجویید و دست به سینه به صورت قرمز شده ی بیون سوک خیره شده بود....
بیون. سوک هم مثل هانا دست به سینه شد و با خشم و کلمات کنترل شده ای گفت

امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆Where stories live. Discover now