پارت بیست و چهارم_نات🤞

3.6K 464 207
                                    

جونگکوک

کم مونده بود چشمای پاکم سمی بشه.... یابهتره بگم کم مونده بود شاهد جر خوردن تهیونگ باشم اونم وقتی جیمینم داره نگاهشون میکنه......!!!!
هوففف... چهره ی معصوم خنگش هنوز جلو چشامه که انگار هرلحظه منتظر بود یونگی دیکشودربیاره و بکنه توی ته....!!!! البته این اتفاقم افتاد ولی نه در برابر دیدگان پاک منو عشقم؛ بلکه بعد ازاینکه من زودتر از جیمین به خودم اومدم و هرچقد تلاش کردم که مانع پورن زنده مقابلم بشم، موفق نشدم و به ناچار جیمینی رو که خشکیده بود براید بغل کردم و از اتاق زدم بیرون.......!!!!!
بله درسته.... اتاق من تبدیل به مکانی برای سکس های یـــــــــهویی شده بود....!!!!
البته به نفع منم تموم شد... چون بعد خروجمون از اتاق جیمینو روی صندلی های انتظار جلوی اتاقم گذاشتم و منشی و هرکسی رو که تو اون طبقه فعالیت داشت، مرخص کردم...... هرچند بعدا به این نتیجه رسیدم که باید کل شرکتو تعطیل میکردم.....!!!!
اخه...... محض رضای خدا تهیونگ جوری از لذت فریاد میکشید که خودکارای روی میزمنشیم تکون میخوردن.....!!!! انگار نه انگار خودش بود که از ترس به فاک رفتن،به اینجا پناه اورده بود.... هرچند بنظرم از ویو اتاق خودشون بعد از سکس های پی در پیشون خسته شده بودنو تصمیم گرفته بودن از اتاق من استفاده کنن.......!!!
فاک به هر دوشون.....!!!! چون الان به جای اینکه نیپلای جیمین تو حلقم باشه و درحال مکیدنشون باشم، نشسته بودم و داشتم به صداهای فاکی به فاک رفتن تهیونگ توسط یونگی، گوش میدادم...... البته که نعره زدنای فاکی تر یونگی رو نمیتونستیم از این قضیه فاکتور بگیریم!!!!!
چرا اتاق من؟؟؟؟
چون تنها جایی که دوربیناش فقط به دست خودم فعال میشدن، اتاق من بود و به راحتی هر جایی غیر ازاتاق من این اتفاق می افتاد، شرط میبندم جزوپرطرفدارترین هاردسکسای سایت پورن بودن.....!!!!!
منو یونگی هیونگ هردومون عاشق هاردسکس بودیم....
بااین فکر لبخندی روی لبم اومد و باعث شد جیمینی که تمام مدت ساکت به روبه رو خیره بود، با تعجب به طرفم نگاه کنه.....

_کوک..... خواهش میکنم نگو موقعیت پیش اومده باعث خندت شده؟؟!

دستاشو روی سینش گره زد و بااخم دوباره به جتی قبلی خیره شد.... صدای سرزنشگرش شدت خندمو بیشتر کرد..... یه دستمو گذاستم پشتش روی صندلی و دست دیگمو روی سینه هاش کشیدم.... سرمم بردم توی گردنشو باخماری زمزمه کردم

_البته که نه بیبی..... اتفاقا خیلی ناراحتم چون ما باید الان به جای اونا میبودیم
+اه کوک به خاطر خدا اینجا دیگ دست از سر نیپلام بردار

سعی کرد دستمو پس بزنه که غرش بااخمی کردم...

_صدبار گفتم وقتی دارم دسمالیت میکنم یا نیپلاتو میمکم و یا میکنمت صدات در نیاد

با ناباوری خنده ای کرد و ازم فاصله گرفت و تاخواست حرفی بزنه از نیپلش نیشگون محکمی گرفتم که روی تیشرتشو خیس کرد.....

امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆Onde histórias criam vida. Descubra agora