یک هفته بعد
یک هفته ای از زمانی که بیون سوک به جیمین قول داده بود تا کنارش بمونه گذشته بود و اون واقعا به قولش عمل کرده بود.....
هرجایی که جیمین میرفت عملا کنارش بود و حتی برای یک لحظه ام به جونگکوکی که منتظر فرصت بود تا نزدیک جیمین بشه، فرصت نمیداد....
جونگکوک اما کلافه بود و عصبی.... از طرفی مین هو بشدت اصرار بر این داشت که زودتر مراسم ازدواجشونو برگذار کنن و جونگکوک تو خودش احساس امادگی نمیکرد یا به قولی خودشو گول میزد که فقط اماده ی تعهد نیست و چیزی جز این نمیتونست باشه.... چیزی که به جیمین ربط داشته باشه...!!!!.... از طرفی هم جیمینی که طوری باهاش رفتار میکرد که انگار نه انگار جونگکوکی رو میشناسه یا بیشتر ازون..... باهاش رابطه داشته و جفتش بوده.....!!!!
جونگکوک به قدری پیگیر جیمین شده بود که حتی سر جلسه های پروژه ام حواسپرتی میکرد و این یونگی رو بیشتر برای اینکه زودتر این مسئله رو حل کنه، ترغیب میکرد....
تهیونگ با جیمین حرف زده بود و جیمین تمام اتفاقای یک سال اخیر رو براش تعریف کرده بود..... همه به جز قسمت بچه ها.....!!!
جیمین علارغم میل باطنیش به تهیونگ چیزی راجب بچه ها نگفت چون میدید که یونگی چطور اونارو زیر ذره بین قرار داده و از اونجایی که تهیونگ همسر یونگی بود، می ترسید جریان به گوش جونگکوک برسه......
و اما مین هو.....
مین هو عصبی بود و متوجه تغییر رفتار کوک نسبت به خودش بود..... اسن میدونست این تغییر رفتار ها برای دیروز و امروز نیست.... شاید از همون لحظه ای بود که جونگکوکو توی فروشگاه دید.... همون موقعی که باهاش رفت و توی پنت هاوسش رایحه ی گل یخ رو حس کرد....
خب هر ادم احمقی هم میدونست اگه واقعا کسی عاشق باشه،دیگه حتی نمیتونه به کس دیگه ای حتی نگاه کنه اما جونگکوک....
مین هو متوجه بود که از همون رابطه ی اولشون یه چیزی این وسط درست نیست... وقتایی که جونگکوک رو با اصرار برا یپیاده روی عاشقانه بیرون میبرد..... چشماش جونگکوک همیشه جورب بود که انگار داره دنبال کسی میگرده..... مین هو اینارو میدید اما با خودش میگفت اگه واقعا به کس دیگه ای علاقه داشت و توی رابطه بود، پس چرا تا چشمش بهش افتاد اونو ولش کرد و با مین هو جفت شد....؟؟!!!
مین هو تمام اینارو میدید و با این حرفا خودشو گول میزد.... اون میدید که تمام جونگکوک مال اون نیست و حتی روز به روز اون قسمتی هم که مال خودش بود داره کم و کمتر میشه.....!!!!... و حتی این روند زمانی سرعت بیشتری به خودش گرفت که سر و کله ی جیمین یا همون جفت سابق نامزدش پیدا شد.....!!!!
مارک مین هو خیلی وقت بود که ازبین رفته بود و جونگکوک از سه ماه پیش دیگه تمایلی به تمدید مارک نداشت.....
اما مین هو دلش رو به نامزدیش با کوک خوش کرده بود و علنا هرجا که میرفت با نفوذی که از طریق خود کوک به دست اورده بود، تمام خبرنگارهای مجله ها و شبکه های خبری رو جمع میکرد و با نشون دادن مثلا اتفاقی لباس های کاپلیشون و فرو کردن انگشتر نامزدی گرون قیمتش تو لنزای دوربین، از زندگی عاشقانه و مراسم عروسی قریب الوقوعشون خبر میداد.....
مین هو اما به قدری باهوش بود که بدونه نمیتونه فقط با دیدن هر چه سریعتر تدارکات عروسی، جیمین رو از دور خارج کنه و پس یه تصمیم مهم هم گرفته بود.....
یه تصمیم زیرکانه که فقط و فقط مختص ذهن باهوش خودش بود.....
شاید تصمیمی که اخرش به نات شدنش ختم بشه و.... بوممممم....!!!!
جونگکوک قطعا نمیتونست حتی به خاطر بچه ام که شده دیگه از مین هو فاصله بگیره...... دقیقا همون کاری که با بیون سوک. کرده بود..... اما بیون سوک. هیچوقت عاشقش نبود و خودش خوب میدونست احتمال تزدواجش با مین هو تقریبا صفره..... اما منبع مالی خوبی به حساب میومد و یه پدر فوق العاده بود..... برای همین هم بود که نگران میسون نبود..... و باز هم مین هو خودش رو گول میزد..... اخه کدوم پدری میتونست پنج ماه از بچه ی کوچولوش بی خبر بمونه و بزاره به پای اینکه مطمئن بود پدر دیگش حتما خیلی خپب ازش مراقبت میکنه.....!!!
البته بیون. سوک به نحو احسنت از میسون مراقبت میکرد و قطعا مین هو خبر نداشت بیون. سوک به کمک جیمین میسون رو خوب بزرگ میکنه.....!!!.... شاید اگه میفهمید همچین اتفاقی افتاده هیچوقت به خاطر تفریحات پوشالی خودش، بچشو نادیده نمیگرفت و یا حتی برای اینکه جیمین بیشتر ازاین جلوی جونگکوک خوب جلوه داده نشه.....!!!!
مین هو امروز صبح هم مثل تمام روزای یک هفته ی گذشته به شرکت نامزدش اونده تا یه خودی نشون بده...... اون تا به امروز دنبال فرصت بود تا جیمینو یه گوشه خفت کنه و مثل تمام شخصیتای منفی، جایگاهشو بهش گوشزد کنه و بگه از شوهرش فاصله بگیره.....
مثل همیشه با قیافه ی مغروری وارد شرکت شد و تمام احترام ها و سلام هایی که بهش میشد رو بی جواب گذاشت....
وقتی منشی کوک از اومدن رئیس اصلیش یا همون. مین هویی که خودش شخصا به کوک بعد بیرون انداختن هه سو _منشی قدیمیش_معرفی کرده بود و کوک به خاطر علاقه ای که بهش داشت قبول کرده بود، به نوعی مین هو رئیس اولش محسوب میشد و گزارش تک تک کارای جونگکوک رو به مین هو میداد...... مثل تمام کارایی که کوک تو این یه هفته برای نزدیک شدن به جیمین میکرد....!!!!
بعد از اینکه وارد لابی شرکت شد بدون اینکه به تعظیم کردن های مکرر اطرافیان اهمیتی بده، عینک دودی گرون قیمتشو در اورد و تقریبا روی سه یانگ_منشی فعلی کوک_پرتاب کرد و مستقیم به طرف اسانسور شخصی کوک رفت.....
تازه اونجا بود که متوجه رایحه ی کلافه ی گل یخ شد و بالاخره به اون گردن پر افادش تکونی داد و به سمت رایحه برگشت و جیمین رو دید که حین اینکه منتظر اسانسور بود با کلافگی تند تند چیزی رو توی گوشیش تایپ میکرد.... پوزخند بلندی زد و از اونجایی که قسم خورده بود کوچکترین فرصتی رو برای تحقیر کردن جیمین از دست نده، خواست که اونو متوجه خودش کنه و وقتی که جیمین داره از اسانسور معمولی کارکنان استفاده میکنه، با چشمای خودش ببینه که مین هو وارد اسانسور شخصی جونگکوک شده..... اما هرچی بلند سرفه میکرد جیمین سخت مشغول تایپ کردن بود و به هیچ وجه متوجه حضورش نمیشد و این مین هورو هم کلافه میکرد هم عصبی.....!!!
.
.
.
.
.
YOU ARE READING
امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆
Werewolfخلاصه داستان: پسری به اسم جیمین که بعدورشکستگی ومریضی سخت پدرش مجبورشدازبوسان به سئول بیادوبه سختی کارکنه تابرای خانوادش پول بفرسته.جیمینی که حالا18سالش شده و مطمئنه که قراره یه گرگ الفابشه چون ازپدرومادرالفابه دنیااومده چی میشه که درست یه مدت قبل ا...