پارت پنجاه_پماد😜🤤

3.1K 573 430
                                    

راوی

یونگی داشت میرفت تا پرونده ای رو از بخش بایگانی بگیره که متوجه جیمین شد که با استرسی که حتی ازاین فاصله ام مشخص بود، داره شخصی رو که از لحاظ جسمی به نظر امگا میرسید و با دو بچه ی اویزان ازش و گریان، به سمتی میبرد.....
از اونجایی که قرار بود خودش شخصا سر از "دلیل بی لیاقت بودن جونگکوک برای فهمیدن خیلی چیزا" در بیاره و به هیچ وجه امگای کوچولویی که جیمین داشت رسما میکشیدیش هیچ جایی از ذهنش حضور نداشت، تصمیم گرفت جلو بره و عرض اندامی بکنه.... هیــــــچچچچ قصد این رو هم نداشت که بفهمه اون امگا هم ربطی به این قضیه داره یانه......!!!!
با نزدیکتر شدنش رایحه هایی که ازشون ترشح میشد گیجش میکرد.... درسته بچه ها خیلی کوچک تر ازون بتظر میرسیدن که هنوز رایحشون کامل مشخص بشه اما..... چرا انقد باید بوی خاک خیس خورده توی محیطی سه نفره ی اونا غلیظ باشه......؟؟!!!!!
به اطراف نگاه کرد بلکه ردی از جونگکوک ببینه اما نبود....؟؟!!!
با خودش فکر کرد شاید قبل از اون اونجا بوده و تاالان رفته برای همین رایحش انقد مونده اما این رایحه رو فقط وقتی از جونگکوک حس میکرد که غمی داشت و اماده ی گریه کردن بود و حالا.... با نزدیک شدن به اون دو بچه ی گریان بوی خاک خیس خورده ی گریان کوک بیشتر و بیشتر میشد......!!!!
تصمیم گرفت جیمین رو صدا بزنه و لااقل بفهمه اون امگا کیه....
.
.
.
.
.
خب اونا بچه های اون پسر امگا بودن که اونم جفت سهون_دستیار بیون سوک_بود.... تا اینجا بااینکه قانع نشده بود،به ظاهر اوکی بود....
اما یونگی مگه میتونست این حجم از شباهت رایحه ها رو نادیده بگیره....؟؟!!.... قطعا نه....!!!
این موضوع رو گوشه ی مهمی از ذهنش به جا گذاشت و به طرف بخش بایگانی رفت......
خیلی جالب بود...... با دیدن شخصی که توی بخش بایگانی بود ابروهاش بالا پرید......
مگه لوهان نیومده بود جفتش رو ببینه...؟!!!.... ولی سهون که اینجا بود....!!!!
سهون. با دیدن یونگی اخم بین ابروهاشو که به خاطر تمرکز روی برگه ی دستش بود رو باز کرد و با لبخند سلام کرد

_روز به خیر یونگی شی
+روزبخیر سهون... میتونی یونگی خالی صدام بزنی

سهون پشت سرشو خاروند با خجالت گفت

_امم میشه هیونگ صدات بزنم؟
+البته سهون

دستشو گذاشت روی بازوی سهون و لبخندی زد و گفت

_اگه اشتباه نکنم تو یه جناحیم

سهون نگاه شوکه ای بهش انداخت و با لبخند مسخره ای بحث رو عوض کرد

_ااا هیونگ.... این پرونده ی پروژه ی یه برج تو دبی که شرکت گانگ یه عهده داشت.... فکر کرم ایده گرفتن ازش برای این پروژه به درد این پروژه بخوره و براتون اوردمش
+درسته... ممنون ازت

سهون یکم این پا و اون پا کرد و اخر گفت

_امم خب هیونگ من دیگ باید برم..... جفتم قراره بیاد

امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆Where stories live. Discover now