وقتی میونگ تو آغوش جونگکوک تکون محکمی خورد و لگد کوچولوش رو به دیک پدرش زد، جونگکوک آخ دردمندی گفت و صدای دادش رو به خاطر اینکه بچهها نترسن خفه کرد.
جیمین هول شده بود برای همین به طرف کوک خم شد تا ببینه چش شده که نیپلش از دهان سلگی بیرون اومد و باعث گریهی سلگی شد.
جیمین سریع به حالت قبل برگشت و همونطوری که سلگی رو تکون میداد تا گریه نکنه، نیپلش رو هم به دهانش میمالید تا بگیرتش.
سلگی بعد از چند لحظه گریه و بیقراری نیپل جیمین رو گرفت و آروم شد. جیمین از کوک پرسید:
_چیشدی؟!
+هیچی... تو شیرترو بده.
_وا به بچه خودتم حسودیت میشه؟!
+هیچم اینطور نیست.
_لحن تخست که همینو میگه!
+اگ سلگی خانوم میتونه شیر بخوره الان به خاطر اینه که من شیرتو در آوردم!
_بایدم اینکارو میکردی چون خودت باعث شدی بند بیاد!
+اگه تو انقدر امشب لباس هات نمیپوشیدی اون آلفاها بهت دست نمیزدن و منم عصبانی نمیشدم تا بد رانندگی کنم!
_کافیه! نیپلام حق بچههامه. اگه گذاشتم بهشون دست بزنی، فقط به خاطر این بود که اونا گشنه نباشن.
+میدونم حقشونه، اما منم آدمم... تو وضعیت بدی گیر افتادم.. حتی با لگد پاهای کوچولوی میونگم دارم از درد میمیرم!
جیمین خودش رو زد به بیخبری و گفت:
_خب برو دکتر.
+جیمین!!
_خودتو نزن به اون راه.
+چیه؟ اگه فکر کردی من باعث دیک هارد شدهتم باید بگم کورخوندی اگه فک میکنی بهت میدم.
_ولی من دارم از درد میمیرم!
+تو که خوب بلدی. برو به یکی بگو آرومت کنه.
جیمین لحظهای با یادآوری مینهو عصبانی شد و این حرف رو زد و دیر فهمید که چه خنجری به دل کوک زد..
کوک لبخند پر معنی و دردناکی زد و گفت:
_درسته... حق با توعه.
و ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد. جیمین از حرفی که زده بود پشیمون بود اما نمیخواست جلوی کوک کم بیاره، پس تا خونه با فورمونهای غمگین خاک خیس خوردهی کوک سر کرد.
با رسیدن به خونه جونگکوک سلگی رو هم که در آغوش جیمین به خواب رفته بود گرفت و هردو بچهها در آغوش کوک بودن؛ جیمین در رو باز کرد و وارد شد و در رو برای ورود کوک و دو قلوها باز نگه داشت.
جونگکوک بچهها رو روی تخت جیمین خوابوند و کمی کنارشون نشست و نگاهشون کرد.
از اونجایی که شدیدا به خلاص شدن نیاز داشت و میدونست تا خونه نمیتونه صبر کنه و از درد میمیره رو به جیمین گفت:
_میتونم از سرویس استفاده کنم؟
+البته.
جیمین با قورت آب دهانش گفت، چرا که میدونست کوک برای چی به سرویس نیاز داشت.
کوک سریع بلند شد و حتی حین بلند شدنشهم از درد اخمی کرد و وارد دستشویی شد.
زیپ و دکمهی شلوارش رو آروم و با احتیاط، محض آسیب نرسیدن به دیک حساسش باز کرد و دیک هارد شده و سرخ شدشرو بیرون کشید.
با اولین لمسی که کرد از درد هیسی کشید و سعی کرد صداشو خفه کنه، تا شروع کرد به تکون دادن دستش در سرویس باز شد و جیمین وارد شد..
.
.
جیمین برای رفتن به داخل مردد بود اما چون خودش رو هم تو این شرایط دردناک جونگکوک مقصر اصلی میدونست، تردید رو کنار گذاشت و وارد دستشویی شد.
جونگکوک صورتش از درد مچاله شده بود و با دیدن جیمین داخل دستشویی و بستن در توسطش شوکه شده بود.
جیمین آب دهانشرو قورت داد و همونطور که نگاهش به دیک کوک بود و توی ذهنش این فکر رو که "دلش برای جر خوردن با کینگ سایزش تنگ شده" پس زد و نزدیکتر شد و گفت:
_بزار کمکت کنم!
جونگکوک خمار میخ لبهای قرمز جیمین بود که از خجالت تند تند داخل دهنش میکشید و با بزاقش براقشون میکرد، بنابراین متوجه حرفهای جیمین نشد.
جیمین با دیدن حواسپرتی کوک، پوفی کشید و روی زمین زانو زد و با دو دست دیک بزرگ جونگکوک رو به دست گرفت..!
کوک با لمس شدن دیک حساسش توسط دستهای کوچولو و داغ جیمین به خودش اومد و همونطور که آه عمیقی کشید، صورتش اینبار از لذت مچاله شد، عقب کشید و دیکش رو از دستهای جیمین خارج کرد.
جیمین با چشمهای درشت و مظلوم و البته گرسنش به دیک کوک و بعد به صورتش نگاه کرد و با اخم گفت:
_بدش من!
+نه جیمین..مجبور نیستی-
_خودم کردم خودمم درستش میکنم!
+من.. حلش میکنم..
_اهههههه فقط اون هیولاتو بکن تو دهنم!!
همین حرف جیمین کافی بود تا دیک کوک از شدت شهوت پرشی بکنه و پریکام بیرنگی ازش ترشح بشه.
جیمین از بی گجنبگی کوک خندهی کوچیکی کرد و بدون اینکه دیگه بهش اجازه حرف و حرکت اضافه بده دستش رو به دیکش رسوند با نگاهی شیطانی خیره تو چشماش،کمی مالیدش.
جونگکوک هم که تا همین حالاشم تعارف الکی میکرد، کمی نزدیک جیمین شد و بیشتر دیکشرو تو دست جیمین قرار داد.
جیمین خندهای از این رفتار کوک کرد و بیشتر دستش رو روی دیکش میکشید.
بااینکه گفته بود فقط میخواد این مشکل رو حل کنه اما یکم شیطنت که ایرادی نداشت؟!
جیمین پریکامی که روی کلاهک دیک سرخ شده و کینگ سایزش بود با نوک انگشتش گرفت و روی باقی قسمت کلاهکش با انگشت اشارش پخش کرد. در واقع با یک انگشت که مدام ترشحات دیک رو روی کلاهکش به صورت دورانی پخش میکرد، جونگکوک رو شکنجه جنسی میکرد!
خیلی دلش میخواست داخل خودش داشته باشتش اما.. نمیشد... هنوز ازش دل چرکین بود.
جونگکوک کلافه شده بود و از بیچارگی نالههای عمیق اما آرومی میکرد؛ چرا که دوقلوها پشت اون در و درواقع روی تخت خواب بودن.
وقتی دید جیمین رسما دیکش رو به بازی گرفته، طاقتش رو ازدست داد، اما هنوز میدونست که نباید بیشتر از حدش عمل کنه پس کمرش و پشت بندش دیکش رو جلو کشید و به لبهای بسته و پفکی جیمین مالید.
جیمین با این حرکت به تمام شدن صبر کوک ایمان آورد و کمی دلش به رحم اومد و لباش رو کمی از هم فاصله داد و زبونش رو بیرون کشید.
زبونش رو روی کلاهک دیک کوک میکشید و باهاش دیکش رو اینور اونور میکرد و اجازه نمیداد داخل دهنش بره..
جونگکوک دیگه داشت اشکش از شدت فشار در میاومد و حس میکرد تا لحظاتی دیگه قراره دیکش منفجر بشه.
ناخواسته غرشی کرد و فورمونهای مطیع کنندهی خاک خیس خوردشرو آزاد کرد.
جیمین با حس این فورمونها مطیع، دهانش رو باز کرد و اجازه داد حجم کمی از کینگ سایز کوک وارد دهانش بشه.
کمی از اون رو اجازه داد وارد دهانش بشه چون اولا از سو استفادهی کوک از آلفا بودنش حرصی شد و دوما اون فاکینگ کینک سایز نمیتونست که حتی یک پنجم هم توی دهان جیمین قرار بگیره!
جیمین باقی قسمتهای بیرون موندهرو با دست پوشش داد و با جلو عقب کردن سرش و دستاش همزمان هندجاب وبلوجاب به کوک میداد.
کوک با حجوم حس بینهایت لذت بخشی به بدنش نتونست خودش رو کنترل کنه و در نهایت دستش رو روی سر جیمین برای کنترل بیشتر روی دهانش، قرار داد.
جیمین هم که دید کوک خودش کنترل ضربه ها رو به دست گرفته، دو دستش رو بند بالزهای زیر دیک کوک کرد و اینطوری کمک هرچه بیشتری هم به کوک و هم به خودش کرد!
کمک به کوک که معلوم بود برای خالی شدن کمرش بود اما کمک به خودش برای این بود که هرچه زودتر کوک به ارگاسم میرسید، خودش هم میتونست نفسی تازه کنه! لعنتی کل حفرهی دهنش پر شده بود و حس میکرد لپهاش از داخل در حال جر خوردنن؟
آه و نالههای کوک غلیظتر و عمیقتر شده بودن و تندتر داخل دهان جیمین ضربه میزد.
جیمین هم دیگه نمیتونست کاری کنه و عملا حفرهی دهانش رو در اختیار کوک قرار داده بود تا ارضا بشه.
کوک حس میکرد نزدیکه و ضربههاش رو عمیقتر میکوبید که..
صدای گریه یکی از بچهها به گوش رسید..!
جیمین حدس میزد میونگ باشه که از گرسنگی بیدار شده بود، چون سلگی توی ماشین حسابی مکیده بودش...
به سرعت دیک کوک رو از دهانش خارج کرد و از سرویس خارج شد.. چیز کمی نبود که! بچش گشنهاش بود!
جونگکوک هاج و واج یه نگاه به رفتن جیمین و یه نگاه به دیک خودش که از شدت فشار و پرشدگی عین سنگ سفت شده بود!
دیگه از این بدتر نمیشد..
به قدری دیکش درد میکرد که حتی نمیتونست داخل شلوار بکنتش، از طرفی میدونست که دیگه به خودش هم نمیتونه دست بزنه چون دیکی که مزه حفرهی بینظیر دهان جیمین رو چشیده، مگه میتونه با دستهای زمخت و بزرگش آروم بشه؟!!
آهی از درد کشید و سعی کرد دیکش رو دست کم داخل شلوارش فرو بکنه که با اولین برخورد دستش با دیکش دادش به هوا بلند شد!
با عجز و پنگوئن مانند محض کمترین برخورد پاهاش به دیکش و همونطور لخت، بیرون از دستشویی رفت که دید جیمین روی تخت نشسته و تیشرتش رو زده بالا و داره به میونگی که چشمهاش بستهس شیر میده.
با درد و بغضی که شبیه پسر بچههای تخسی که کار اشتباهی کردن و حالا با مظلومنمایی دنبال ترحم میگردن به جیمین نگاه کرد.
جیمین پوفی کشید و گفت:
_میشه جلو بچهها دیکتو بیرون نریزی؟
+درد میکنه..
_خب بکن تو شلوارت الان میام.
+نمیتونم... دردم میاد... جا هم نمیشه..
_پس چطور شلوارو پوشیده بودی؟!
+اونموقع هارد نشده بودم
_حالا اگ یه جای عمومی زدی بالا به این معنیه که باید دیکتو بکشی بیرون؟!
جونگکوک با درد نالید:
_جیمین من درد دارم.... این چه حرفاییه که داری میزنی؟
جیمین تکخندی زد و گفت:
_خیله خب..... صبر کن.
به دنبال این حرف بلند شد و میونگ رو روی تخت گذاشت، میونگ با جداشدن از نیپل جیمین با چشمهای بسته شروع به نق زدن کرد.
جیمین سریعا شلوار و باکسرش رو تا زیر باسنش کشید پایین و میونگ رو کشید لبه تخت، خم شد لبه تخت و دست هاش رو بالای سر میونگ تکیه گاه کرد و نیپلش رو به دهان میونگ رسوند.
از طرف دیگه با قوص دادن به کمرش، باسن تپلش رو بیشتر برای کوک به نمایش در آورد.
و اما جونگکوک...
اون با همون حرکت اول جیمین که شلوارش رو پایین کشید آب از لب و لوچش آویزون شد و مات شده به جیمین نگاه میکرد!
خب اون آرزوش بود که هرچه زودتر بتونه دل جیمینی رو به دست بیاره و تا صبح به فاکش بده اما واقعا توقعش رو نداشت انقدر زود آرزوش محقق بشه! -ادیتور: شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لپ لپ خورد که دانه دانه.-
جیمین سرش رو به طرف کوک برگردوند و وقتی دید هنوز ماتش برده پوفی کشید و گفت:
_فکر کردم گفتی خیلی درد داری؟
+هاع؟؟؟!!
جونگکوک حواسپرت پرسید و با اشارهی جیمین به باسنش به خودش اومد. با ذوق و شهوت خاصی، دیک به دست نزدیک جیمین شد.
انگشتش رو به سوراخ خیس جیمین که به خاطر شیر درآوردنهای کوک از ماشین تا حالا خیس شده بود، کشید و با جمع کردن کمی از لوب طبیعی بدنش، اون. رو روی دیک خودش مالید.
وقتی حسابی از خیس شدن دیکش اطمینان پیدا کرد، دیکش رو یه دست گرفت ونزدیک سوراخ جیمین برد.
تا خواست با فشار کوچیکی واردش بکنه جیمین هول زده خودشرو جلو کشید و گفت:
_چیکار میکنی؟؟؟!!
+دارم میکنمت!!!
_با خودت چی فکر کردی؟!حق نداری اون هیولاتو داخلم بکنی!
+اونوقت واسه چی شلوارتو کشیدی پایین؟!
_گفتم که چون خودم کردم، الانم یا با نگاه کردن بهش خودتو خالی کن یا بکش لای باسنم.
-ادیتور: یاع یاع یاع.-
جونگکوک که فهمیده بود تمام فکر و خیالهاش راجب رسیدن به سوراخ جیمین خوابی بیش نیست، با حسرت نگاهی به سوراخ صورتی جیمین انداخت و با انگشت کمی روش کشید.
_با سوراخ من انقد ور نرو!
+اما توام هورنی شدی... میخوایش؟
جونگکوک دیکش رو به دستگرفت و پرسشی با نشون دادنش به جیمین نگاه کرد. با اینکه جیمین با تمام وجودش میخواستش اما سرش رو تکون داد و گفت:
_از اولشم نباید اجازه میدادم شیرمو در بیاری. یا همین الان کارتو میکنی یا با همون دیک هاردشدهت میری خونه!
جونگکوک مغموم و ناچار نزدیک جیمین شد، خب لای باسنش هم کم حال نداده بود بهش و از هیچی بهتر بود!
خودش رو از پشت به جیمین چسبوند و وقتی از قرار گرفتن کامل دیکش لای شیار بوتی خوشگل جیمین مطمئن شد، شروع به تکون دادن خودش کرد.
و خب...
جیمین در هر شریطی بهترین بود!
جیمین که با حس دیک داغ و هارد جونگکوک و از طرفی مکیدنهای نیپلش توسط میونگ، به ارگاسمش نزدیکترشده بود آه خفهای از بین لبهای گاز گرفتهاش کشید و همزمان بین ضربهها و رفت آمدهای متوالی دیک کوک لای بوتیش، ارضا شد.
جونگکوک هم با شنیدن صدای شهوتناک و دیدن باز و بسته شدن سوراخ جیمین و ترشح کردن لوب بینهایتی لای باسنش، ارضا شد.☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سلاممم
یعنی این پارتو با چشمای بسته نوشتما🤭
خیلی حرف نمیزنم
اسمات نصفه نیمه کومینو حال کردین خدایی😈
کوکی همیشه ناکام میمونه🤣
فقط اونحا ک جیمین به کوک. میگ دیکتو نریز بیرون اما خودش میکشه پایین🤣
خب دیگ
شرط اپ بعدی320ووت
زود برسونین من امیدوار شم زودتر بنویسم🤧
خپپپپپپ مثل همیشه🤨
دوستتتتتووووووونننن داااارررممممم💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
![](https://img.wattpad.com/cover/305249568-288-k735762.jpg)
YOU ARE READING
امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆
Werewolfخلاصه داستان: پسری به اسم جیمین که بعدورشکستگی ومریضی سخت پدرش مجبورشدازبوسان به سئول بیادوبه سختی کارکنه تابرای خانوادش پول بفرسته.جیمینی که حالا18سالش شده و مطمئنه که قراره یه گرگ الفابشه چون ازپدرومادرالفابه دنیااومده چی میشه که درست یه مدت قبل ا...