جیمین
با صدای خدمه که مزمون اماده شدن ناهار رو داشت از زیر نگاه های خیره و پر معنی بزرگترها راحت شدیم... وقتی میگم شدیم منظورم هم خودم و هم بیون سوک بود...!!!!
محض رضای. خدا... اون از وقتی که. اومدیم اونجوری. گفتن و زدن زیر خنده، اینم ازالان که از. وقتی وارد نشیمن شدیم یه بند دارن راجب فواید پیاده روی نرفته ی من صحبت میکنن و میخندن....
اگه اسم بیون سوک هم توی پیاده روی رفتن نبود، قطعا میگفتم یه چیزایی از رابطه ی دیشب منو جونگکوک فهمیدن... اما حالا هی نگاهشون بین منو بیون با شیطنت دذ گردش بود.....
با سری افتاده بلند شدم و. برای خلاص شدن از این نگاه های ذوب کننده، زودتر از بقیه به سمت میز ناهار خوری رفتم....
وقتی میخواستم بشینم، دستی پیش تر از من دراز شد و صندلی رو برام عقب کشید...با اینکه به عقب برنگشتم، از رایحه ی نزدیک نعنا متوجه اینکه بیون سوک بود، شدم.....
تشکری. کردم.... نشستنم همانا و چشم تو چشم شدن با چهار جفت چشم شیطون و معنی دار که با نگاه های شیفته به من و بیون سوک که کنارم جا گرفته بود شدم.....
نگاهی به بیون سوک انداختم که شاید اون معنی این طرز برخورد عجیب رو. بدونه که دیدم با دستمالی سعی در پاک کردن عرق روی پیشونیش داره و معلومه به شدت کلافه اس....!!!
عمو دایونگ زودتر از بقیه نگاهش رو برداشت و با برداشتن گیلاس شرابش و گرفتنش به سمت بالا گفت_به سلامتی خانواده ی نوپا
و. پشتش سرش بقیه هم سلامتی ای گفتن و گیلاسشونو سر کشیدن... اما یه لحظه...... خانواده نو پا؟؟؟!!!
بعد از اینکه به تیکه گوشت تپی بسقابم گذاشتم و مشغپلش شدم، همونطور هم از عنو دایونگ سوال توی ذهنم رو. پرسیدم_منظورتون کدوم خانواده اس عمو؟..... عضو جدیدی داریم؟
+ایگو جیمینی... معلومه که قراره یه خانواده بشین...راحب عضو جدید هم.....نگاهی به بیون سوک و دوباره به من انداخت و گفت
_بااینکه عاشق میسون و و دوقلوهام اما خیلی دوس دارم توله ی مشترکتونو ببینم
با شنیدن این حرف تیکه. گوشت پرید توی گلوم و بیون. سوک سریع لیوان حاوی اب رو به لبم رسوند و با نگاهی اخمو و لحنی معترض رو به پدرش گفت
_ابااا... میشه کمی ملاحظه کنین؟
+پسرم ما فقط سعی داریم شمارو زودتر به هم برسونیم تا مجبور نباشین تند تند پیاده روی برینگلویی صاف کردم و با لحنی که سعی در اروم. نگه داشتنش داشتم گفتم
_میشه بگین جریان پیاده روی و توله مشترک چیه؟!
پدرم با خنده و چشم و ابرو اومدن به بقیه گفت
_چیزی نیس جیمینی.... فقط دیگ لازم نیس مخفیانه قرار بزارین.... مام موافقیم
با تعجب چنگالم و کنار گذاشتم و گفتم
_چی؟؟!!.... من با کسی قرار نمیزارم
+منم همینطور
YOU ARE READING
امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆
Werewolfخلاصه داستان: پسری به اسم جیمین که بعدورشکستگی ومریضی سخت پدرش مجبورشدازبوسان به سئول بیادوبه سختی کارکنه تابرای خانوادش پول بفرسته.جیمینی که حالا18سالش شده و مطمئنه که قراره یه گرگ الفابشه چون ازپدرومادرالفابه دنیااومده چی میشه که درست یه مدت قبل ا...