پارت سی و چهارم_الفای غریبه🧐🤫

2.6K 478 515
                                    

شاید بیون سوک تکلیفشو هنوز با خودش مشخص نکرده بود..... اما بعد از سال ها زندگی رباتی دلش میخواست یبارم به حرف دل خودش گوش بده.... اره ممکن بود از خیلیا حرفای نچندان دلنشینی راجب اینکه پدر دیگه ی بچشو رد کرده بشنوه..... اما نمیتونست خودشو گول بزنه.... مین هو فقط به  خاطر اینکه ممکن بود جونگکوک اونو پس بزنه به طرفش کشیده شده بود و فقط خودش میدونست بودن مین هوی تو اتش هیت تو خونه ی بیون سوک توی رات فقط نیاز به یه برنامه ریزی دقیق داشت.... که اونم ذهن فوق العاده ی مین هو فقط از پسش بر میومد...... بیون سوک هیچ وقت شاگرد نمونه و باهوش مدرسه رو که همیشه سرش تو کتاب بود فراموش نمیکرد......!!!!
با همه ی اینا بیون سوک مسئولیت تمام کارای زشتی که در حق جونگکوک انجام داده بود رو پذیرفته بود و بارها برای بخشیده شدن پیش قدم شده بود......
اون خوب میدونست که مین هوهیچ حسی بهش نداشت و خب..... این متقابل بود.....!!!!
در واقع بیون سوکم فقط به خاطر هورمونای دوران بلوغش که نیاز شدیدی به دیده شدن و توجه داشتن، باعث ازار جونگکوک و حسادت بی جاش شده بود...... اما الان اون الفای نوجوان نبود و البته که رفتارای زشتشو تکرار نمیکرد...... برای همین بود که وقتی تو دوربینای هایپر مارکت دید که شخصی که مین هو باهاش رفته جونگکوکه، نه تنها ناراحت نشد بلکه خوشحالم شد..... با اینکه میدونست بچه خودشم بغل مین هوعه و اونم پیش جونگکوکه ولی حتی توی دوران دبیرستانم با تمام نفرتی که از جونگکوک داشت، میدونست که اون به هیچ وجه تهدیدی برای بچش نیست.... حتی داشت به این فکر میکرد که با جفت شدن مین هو و جونگکوک میتونه بچشو برای همیشه پیش خودش نگه داره..... بالاخره اینطوری مین هوام به خواستش که جونگکوک بود میرسید......
اون فکر میکرد امگای دلفریبم مثل خودش به خاطر جریان خون حسابی گیج شده و به علاوه اینکه معلوم شد تازه فهمیده دو قلو بارداره، پس بیون سوک به این نتیجه رسید تا وقتی که اون به خودش بیاد و البته که یه سری حرفای خصوصیشو با دکتر تمام کنه، بهتره که اونم بره و کارای ترخیصشو انجام بده.....
هزینه بیمارستان و فرم رضایتنامه رو برای ترخیص انجام داد و درحال رفتن به سمت اتاق امگا بود که گوشی امگا که از وقتی که اورده بودش بیمارستان همراهش بود، زنگ خورد.....
اسم جین روی بک گراند گوشی به چشم میخورد و ذهن بیون سوک در تقلای پس زدن این ذهنیت که جین همون الفای عوضی اون امگا که تنهاش گذاشته، نباشه بود.....
اون باید تماسو وصل میکرد و حداقل یکی از اطرافیان امگا رو مطلع میکرد..... درست بود که هنوز راجب جریان سازگاری خون گیج بود اما این باعث نمیشد که یادش بره هنوزم هیچ شناختی از اون امگا نداره......!!!!
بنابراین تماسو وصل کرد....

_یاا عوضی چرا هر چی بع شماها زنگ میزنم جوابـ...
+سلام

وقتی به این نتیجه رسید که صدا ی پشت خط که حالا حالاها قصد خاموش شدن نداره،تصمیم گرفت با سلام دادن صدارو قطع کنه....
از طرفی جین که مشغول درست کردن نودل سبزیجات مورد علاقه ی نامجونش بود، با شنیدن صدای فرد ناشناس لحظه ای ایستاد..... با خودش فکر میکرد از وقتی که به یاد داره با همین شماره به جیمین زنگ میزد و همیشه صدای منحوس خودش بود که تو گوشش میپیچید پس الان.....؟؟؟!!!
خب.... مغز جین برای درک این موضوع زیادی نابالغ بود برای همین با "جیغ ترین" صدای ممکن شروع به داد و بیداد کرد و فرد ناشناس پشت تلفنو به باد و فحش و ناسزا و البته تهمت دزدی گرفت......

امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆Where stories live. Discover now