پارت سی و نهم_زهر مشترک✨

2.4K 498 288
                                    

اما جیمین به محض اینکه رو به روی بیون سوک رسید، میسون نرم و تپل رو که با نزدیک شدن جیمین و حس کردن رایحه ی شیرش،هیجان زده شده بود و برای رفتن به بغل جیمین تقلا میکرد رو از بغل بیون سوکی که هنوز چشماش بسته بود و هر لحظه اماده سیلی خوردن بود گرفت و با لبخند نصف نیمه و زورکی رو به مادر بیون سوک گفت

_هانی شی کجا میتونم کمی بهش برسم؟

هانی شوکه شده بود و از کار بزرگی که جیمین میخواست در حق نوه عزیزش انجام بده، اشک شوق تو چشماش جمع شده بود..... تو اون لحظه قسم خورد تا اخر عمرش مدیون جیمین میمونه و هرکاری که برای خوشحالی و خوشبختیشاز دستش بیاد، دریغ نمیکنه........
پدر بیون سوک هم دست کمی از همسرش نداشت و یجورایی همه با نگاهی اشکی و بغض الود جیمین 18ساله ای رو که با تمام سختی ها و ظلم هایی که در حقش شده بود و باز هم بی منت خوبی میکرد، تحسین میکردن..... هرچند اگه اونا میفهمیدن ظلم های فرا تصوری هم از جانب پدر توله هایی که تو شکمشه، دیده بیشتر هم تحسینش میکردن.......البته همه به جز بیون سوکی که هنوز دقیق متوجه نشده بود چه اتفاقی افتاده و چطور از یه سیلی جانانه قسر درفته..... اما وقتی متوجه شد چه اتفاقی افتاده با خودش فکر میکرد چقدر احمق بود که با داشتن حتمی جیمین به عنوان امگای ایندش، حرص و حسادت کورکورانه و نوجوانیش باعث شده بود ازش جدا بشه و حتی یجورایی خودش رو مقصر وضعیت فعلی جیمین میدونست....... اره اون فکر میکرد اگه همون موقع راه اشتباهو پیش نمیرفت نه جونگکوک و مین هو از هم جدا میشدن نه خودش از جیمینی که از لحظه ی اولی که دیده بودتش قلبش بی پروا براش میتپید....... درسته کاملا به این موضوع واقف بود که جیمین هنوز هم به جونگکوک فکر میکرد، اما وقتی جیمین اون سوالو پرسید، مطمئن شد که هیچکسی رو به اندازه جیمین نمیتونه پیدا کنه..... کسی که با وجود اینکه میدونست بچه توی بغلش همون بچه ی ادمی بود که پا برهنه وسط زندگیش پریده بود، باز هم میخواست کمکش کنه......
بیون سوک. نمیدونست که جیمین به خاطر خون تغذیه ایی که بهش داده، خودشو مدیون اون میدونه و البته که جیمین هم به قدری ظالم نبود که بچه ای رو که کوچکترین دخالتی توی تصمیمات احمقانه ی پدرش نداشت، مقصر بدونه.......
با صدای مادر بیون سوک همه حواس بیون سوک از صورت مثل ماه جیمین گرفته شد و روی مادرش نشست که سخت جیمین رو در اغوش گرفته بود و با چشمای اشکی و لحنی پر ازبغض حرف میزد

_تو فوق العاده ای جیمینی..... مرسی..... ازت مچکرم که هستی..... نمیدونی که چقد مدیونتم...... میسون به خاطر کوتاهی که پدر دیگش در حقش میکنه به شدت ضعیف و مریض شده...... اونـ...

و بقیه ی حرفاش به خاطر بغضی که شکست نصفه موند....... درست بود..... مین هو با اینکه میسون رو برای پایبند کردن بیون سوک به خودش به دنیا اورده بود، اما برای اینکه همیشه بیون سوک و خانوادش رو مطیع خودش کنه، از طریق تنها نوه ی تنها پسرشون که خودش پدر دیگش بود، وارد عمل میشد و با کوتاهی کردن در شیر دادن بهش که تو این دوماه به دنیا اومدنش به هیچ وجه ازش نباید دریغ میشد، اونا رو همیشه به نوعی به خودش مدیون میکرد.......!!!!!!
بالاخره با وساطت پدر بیون سوک، مادر بیون سوک دل از شونه های کوچک و ظریف جیمین گرفت و اینبار در اغوش همسرش اشک میریخت.......

امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆Where stories live. Discover now