میسون کوچولو
پسر بیون سوک و مین هو
1سال و3ماههسلگی
دختر جیمین و جونگکوک
3ماههمیونگ
پسر جیمین وجونگکوک
3ماههسه ماه بعد
راوی
_جیمـــــــــــــــــــــینیییییییییییییییییی این بچه گشنشههههههههههههههههههه
جیمین با شنیدن مکرر اسمش از زبان بیون سوک که باز هم توی نگه داشتن بچه ها دچار مشکل شده بود، سرشو از توی حمام بیرون. اورد و گفت
_بیونیییی محض رضای خدا سه تا بچه رو نمیتونی نگه داری؟!
بیون. سوک با موهای شلخته و بهم ریخته که یه تیکه کاهو ازشون اویزون بود و میسون در حال جوییدن قسمتی از کاهو از پشت سرش بود، و میونگ و سلگی کوچولو که سلگی به طرز گشنه واری سعی در چپوندن انگشت شست بیون.سوک داخل دهنش داشت و میونگی که با چشمای به اشک نشسته که خبر از زور دادن برای پر کردن پوشک تازه عوض شدش داشت، وارد اتاق شد.....
هر سه بچه توی اغوشی هایی بودن که بیون سوک خیلی تنگاتنگ به خودش وصل کرده بود....
میسون به خاطر بزرگ تر بودنش به اغوشی پشت و میونگ و سلگی به خاطر کوچکتر بودنشون به اغوشی های جلو وصل شده بودن....
بیون سوک. همونطور که دستشو از دهان سلگی بیرون میکشید، ملاقه ی توی دست دیگشو تکون میداد و گفت
YOU ARE READING
امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆
Werewolfخلاصه داستان: پسری به اسم جیمین که بعدورشکستگی ومریضی سخت پدرش مجبورشدازبوسان به سئول بیادوبه سختی کارکنه تابرای خانوادش پول بفرسته.جیمینی که حالا18سالش شده و مطمئنه که قراره یه گرگ الفابشه چون ازپدرومادرالفابه دنیااومده چی میشه که درست یه مدت قبل ا...