جیمین داشت مسواکشرو میزد اما جونگکوک هنوز درگیر خوابوندن بچهها بود. جیمین کلافه، با دهن پر از کف از سرویس بهداشتی داد زد:
_کوک ولشون کن اونا باید شیر بخورن تا بخوابن.
جونگکوک کلافه همونطور که میونگ و سلگی رو بغل کرده بود، نالید:
_خب منم باید بخوابممممم
+تو بخواب، بچههارو من میخوابونم
_اونوقت تو بهشون شیر میدی!
+مگه همینرو نمیخوای؟! که بچهها شیر بخورن؟!
_آره ولی..
جونگکوک پوفی از کلافهگی کشید و مثل پسر بچه.های تخس گفت:
_تموم شدن..
و به سینههای جیمین اشاره کرد و با مظلومیت ادامه داد:
_پس من چی؟!
جیمین از تعجب کم مونده بود کف دهنش روی سرامیکها بریزه.
زود دهنشرو شست و اومد بیرون؛ بدون هیچ حرفی بچههارو از کوک گرفت، تیشرتشرو رو در آورد و روی تخت دراز کشید و بچههارو روی شکمش خوابوند و نیپلش رو روی دهنشون تنظیم کرد. گوشیش رو برداشت و همونطور که تولهها داشتن از سینههاش تغذیه میکردن و با گوشیش ور می رفت، گفت:
_میشه چراغو خاموش کنی؟ بچهها خوابشون نمیبره.
جونگکوک مغموم باشهای گفت و پتو رو کشید روی سرش و پشتشو به طرف جیمین و بچهها کرد تا تنهایی غصه بخوره..
.
.
.
با حس چسبیدن چیزی به لبش نیمه هشیار شد. چیز گرد و نرم و خیسی سعی داشت وارد دهنش بشه!
لای چشمهاشرو کمی باز کرد و سینهی سفید و رایحهی آشنای عشقش، مشامشو پر کرد.
جیمین رو دید که پتو رو از سرش کنار زده بود و این طرف تخت اومده بود و نیپلش رو داشت وارد دهن جونگکوک میکرد!
جونگکوک با تعجب اول مک محکم و آبداری به نیپلش زد و بعد ازش جدا شد و رو به جیمین که برای قرار دادن نیپلش داخل دهن جونگکوک بالاتر قرار گرفته بود، گفت:
_جیمینی! لازم نیس-
جیمین انگشت اشارهشرو روی لب جونگکوک قرار داد و گفت:
_هیشش! بخور، خیلی خستهام.
جونگکوک جیمین رو روی تخت کاملا خوابوند و خودش روش خیمه زد. کل صورت جیمین رو غرق بوسه کرد و گفت:
_تو بخواب... من شیرمو میخورم.
جیمین خندید و دستی به موهای جونگکوک کشید و گفت:
_حتی اگه هزار سالهم ازم بزرگتر باشی بازم مثل یه بانی برخورد میکنی!
جونگکوک لیسی به سینهی خیس جیمین زد و با لبخند گفت:
_بانی شیرشو میخواد جیمینی!
جیمین دستشرو پشت سر جونگکوک گذاشت و لبش رو به نیپلش چسبوند و گفت:
_پس زودتر شروع کن بانی.
جونگکوک با عشق شروع به میک زدن کرد و حواسش بود که جیمین بچههارو توی تخت کوچولوی خودشون گذاشته. هنوز چند دقیقه از شروع میک زدنهاش نگذشته بود که متوجه نفسهای آروم جیمین روی صورتش شد.
عشقش خیلی خسته بود... خب طبیعی بود که بعد شیر دادنهای مداوم به چند تا بیبی انقدر خسته باشه.
جونگکوک هم با اینکه میل شدیدی به فشردن گردیهای صورتی نیپل جیمین زیر دندوناش داشت، اما ترجیح داد بقیهاش رو به فردا موکول کنه و الان جیمینش رو بد خواب نکنه.
بعد از اینکه سرش رو از روی سینش بلند کرد متوجه زخمهای کمرنگ روی نیپلش شد؛ بلند شد و از روی میز آرایش جیمین پمادی رو که برای بهبود زخم نیپلش بود برداشت و دوباره سرجاش برگشت.
کمی از پماد رو روی انگشتش ریخت و بعد به همون ارومی روی نوک سینهی زخم جیمین پخشش کرد و شروع به ماساژ دادنش کرد.
جیمین به قدری غرق خواب بود که با این لمسهای کوتاه فقط به نق زدنهای کوتاهی اکتفا کنه.
جونگکوک بعد از اینکه این کار رو با هردو نیپل جیمین انجام داد بوسهی کوتاهی روی هردوشون و سپس لب جیمین زد و با کشیدن پتو روی جیمین از روی تخت بلند شد و به طرف تولههاش رفت که غرق خواب بودن.
دو تا تولههای شیرینش که حاصل شبهای هاتی که با عشقش داشت.. اونا هردو مثل ماه میدرخشیدن و شباهت بیش از حدی به جیمین داشتن. شاید دلیل دیگهای که جونگکوک بیشتر از حد معمول تولههاشرو میپرستید، شباهتشون به عشقش بود.
شاید اگه اونا شبیه خودش میشدن تا این حد نمیتونست دوستشون داشته باشه! البته نه.. اونها همونایی بودن که باعث اتصال دوبارهی پدرهاشون شده بودن و پس هرشکلی که داشتن برای جونگکوک قابل پرستیدن بودن.
خم شد و بوسهی عمیق و کوتاهی رو روی لپهای درشتشون گذاشت با زمزمه "آبا خیلی ازتون ممنونه که به دنیا اومدین" از کنارشون رفت و دوباره پیش جیمینش رو تخت برگشت و با سفت در آغوش گرفتنش و مطمئن شدن از اینکه دیگه مال خودشه، خودش رو برای یه خواب راحت و بیدغدغه کنار عشقش، بعد گذشت یکسال، دعوت کرد.
.
.
.
.
.
.
.
اینکه با جویده شدن و خیسیای روی نیپلت بیدارشی اصلا حس جالبی به نظر نمیرسید؛ اما این برای جونگکوکی که با این حس چشمهای خمارش رو باز کرده بود و با میونگ و سلگی که هرکدوم یکی از نیپلهاشو دهن گرفته بودن و با نقهای بچهگانشون داشتن میمکیدنش.. وحشتناک بود!
چشمهاش تا آخرین حد گشاد شده بود و با ترس به اون دوتا کوچولوی گرسنه نگاه میکرد که قصد داشتن واقعا از نیپل پدر آلفاشون شیری بیرون بکشن!
جونگکوک قبل از اینکه اون دوتا هیولای گرسنه، به اولین آلفای نری تبدیلش کنن که شیر میده، با صدای بلندی و با وحشت جیمین رو صدا کرد:
_جـــــییمیــــن!!
جیمین و به همراهش جین سراسیمه وارد اتاق شدن و اول شوکه به وضعیتی که جونگکوک درش گرفتار شده بود نگاه کردن. جونگکوک با چشمهای بیرون زده و وحشت زده به دوتا تولهی گرسنهش زل زده بود.
جین پقی زد زیر خنده و جیمین هم با خنده گوشیش رو برداشت و چند عکس از زاوایای مختلف از اون سه نفر گرفت.
جونگکوک با لحن وحشت زدهای گفت:
_بیا تولههای گرسنهترو جمع کن الان شیرمو در میارن!!
جین قبل از اینکه جیمین به سمت جونگکوک بره خودش به طرف اونا رفت و با کشیدن هردوتا توله به طرف خودش با خنده رو به جونگکوک گفت:
_حالا باید بدونی در آوردن شیر جیمین چه حسی باید داشته باشه!
جونگکوک که هنوز هم با ترس به اون دوتا گرسنه که با لبهاشون دنبال چیزی برای مکیدن بودن، نگاه میکرد گفت:
_من قابلیت شیر دادن ندارم.
جیمین با خنده نزدیک اونا شد و بچههارو از جین گرفت و طرف دیگه تخت و کنار جونگکوک نشست و گفت:
_ولی من فک میکنم با این مکهای محکمی که تولههات میزنن تا چند دقیقه دیگه قراره شیرت بیاد!
جین با خنده گفت:
_خوبه دیگه جیمین کارت راحت شد، از این به بعد بچههارو میبری شرکت هم خودت هم جونگکوک بهشون شیر میدین.
جونگکوک با وحشت سینههاشو به دست گرفت و فشار داد و وقتی از نیومدن شیری از سینههاش مطمئن شد نفس آسودهای کشید.
جیمین و جین با دیدن این حرکت جونگکوک زدن زیر خنده و حتی خود جونگکوک هم خندهاش گرفته بود.
جیمین وقتی تقلای بچههارو برای پیدا کردن نیپلش دید، لباس خوابشرو که هنوز تنش بود بالا زد و بچههارو به چیزی که میخواستن رسوند.
جونگکوک با دیدن سینه جیمین خودشو جلو کشید و بدون توجه به حضور جین، مشتاق گفت:
_من دیشب کم خوردم، به منم بده!
جیمین با دهن باز به جونگکوک که مشتاقتر از بچهها بنظر میاومد و با دیدن جین که به زور جلوی خندهی خودشرو گرفته، لگدی به پای جونگکوک زد و با حرص گفت:
_جونگکوک!
و به جین اشاره کرد. جونگکوک که تازه متوجه حضور جین شده بود، با لحن تخس و آمیخته به خجالت گفت:
_خب من دیشب سهممو نگرفتم..
جین دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و زد زیر خنده و جیمین نگاه تاسف باری به جونگکوک انداخت. جین بعد از اینکه یه دل سیر خندید، نگاهی به کوک که تنها شباهتش به رئیس جئون توی شرکت فقط کالبدش بود، انداخت و با ته مایههای خنده اش گفت:
_نگهدار واسه بعد، الان باید به من کمک کنین.
جونگکوک با همون لحن غم بار گفت
_چه کمکی؟!
+هفتهی بعد عروسیمه.
_اوه.. جیمین اونا دارن زودتر از ما ازدواج میکنن!
رو به جیمین گفت و جیمین که به خاطر کشیده شدن دندونهای ریز بچهها قیافهاش تو هم رفته بود، با این حرف جونگکوک حرصی و با لحنی دردمند گفت:
_من قرار نیست... آخخ.. با تو ازدواج کنم!
جونگکوک که هیچ فکرشرو نمیکرد این حرف رو از جیمین بشنوه خودشو جلو کشید و گفت:
_ولی من بهت دوتا توله دادم!
+خب که چی؟ من خودم به دنیا آوردمشون!
_اگه من نمیریختم توت که حامله نمیشدی!
+الان میخوای منت اون آبی که از هیولات بیرون میریزه رو سر من بزاری؟! تازه آبشو با سوراخ خودم در آوردم!
_من اگه نمیکردمت که آبش در نمیاومد
+من که نمیزاشتم خودت هربار به زور میکردیم!
_تو هورنیم میکردی و در میرفتی!
+حقت بود.
_پس سوراخ توام حق من بود.
+به هر حال من باهات ازدواج نمیکنم
_منم حاملت میکنم، اونوقت مجبور میشی ازدواج کنی.
+اگه تونستی به سوراخم دسترسی داشته باشی حتما اینکارو بکن.
_نشونت میدم!
بعد این حرف دستش رو وارد شلوار جیمین کرد و صدای جیغ و دادشو در آورد.
اونا بدون توجه به جین حرفهای خیس و تمام فرآیند تولید تولههاشونو توضیح میدادن و این وسط جین با قیافهی چندشی نگاهشون میکرد و با رسیدن به قمست آخر ماجرا که شامل دست جونگکوک توی شلوار جیمین میشد، صداش در اومد:
_یاااا جلوی من همدیگه رو دستمالی نکنین! کاملا متوجه فرآیند تولید میونگ و سلگی شدم. اه اه حال بهم زنا!
جیمین با تخسی و حرص از حرفهای جین، بوتیش رو که دست جونگکوک دقیقا از توی شلوار روی سوراخش بود، دایرهوار تکون داد و رو به جین گفت:
_این به تلافی روزهایی که جلوی من با نامجونیت عشق و حال میکردی!
جونگکوک که متوجه حرکت باسن جیمین شد، انگشتش رو بیشتر به سوراخ مالید و هر از گاهی با فرو بردن کمی از انگشتش به لذتش می افزود..
جین حرصی و کلافه گفت:
_نه مثل اینکه دوری طولانی مدتتون قراره برای میونگ و سلگی خواهر و برادرای زیادی بیاره! اوکی هروقت تونستین از هم بکشین بیرون بیایین خونهی ما.
بعد این حرف بلند شد و درست قبل از اینکه از در خارج بشه با لحن تهدید آمیزی برگشت و گفت:
_منظورم از هروقت امشبه! امشب اگه نیایین خودم میام اینجا و مجبور میشین تا صبح من رو بین خودتون توی تخت داشته باشین.
جونگکوک آب گلوشرو با ترس قورت داد و با سر تایید کرد. جیمین هم باشهی پر از خندهای گفت و به رفتن جین نگاه کرد.
با شنیدن صدای در خروجی جونگکوک بدون اینکه دستشو در بیاره رو به جیمین گفت:
_از کی اینجا بود؟
+صبح ساعت هشت، برای عروسیش ذوق داره.
_آهان.. بچههارو چرا گذاشتی اینجا؟!
+گفتم من رفتم با حس کردن رایحهی تو گریه نکنن.
جونگکوک حرصی گفت:
_و اوناهم شروع به مکیدن من کردن!
+و توام الان داری منو سوراخ میکنی!
_تو سوراخ هستی عزیزم من دارم فقط برای دیکم آمادهت میکنم.
+نه کوک! اول صبحی دیگه نمیتونم.
_دیشب رابطه نداشتیم
+ولی قبل شب دوبار داشتیم!
_یهار فقط داشتیم... اون یکی فقط برام هندجاب رفتی
+مهم خالی کردنت بود که به سرانجام رسید
_جیمیننن لطفااا عشقمم.. لطفااا
جیمین با نگاه تاسف باری بچههارو روی تخت گذاشت و لباس خوابشرو در آورد و بعد از اینکه شلوارش رو هم در آورد، روی تخت رفت و با حالت چهار دست و پا خم شد و نیپلهاشو توی دهن بچهها گذاشت و پاهاشو بیشتر باز کرد و سوراخش رو به نمایش گذاشت.
به جونگکوک که هنوز متعجب بهش نگاه میکرد، به سمت سوراخش اشاره کرد و گفت:
_فقط زود تمومش کن؛
جونگکوک با شوق شلوارش رو در آورد و پشت جیمین قرار گرفت و دیکش رو به شیار بین باسن جیمین مالید. جیمین بیقرار گفت:
_چهار ساعته داری انگشتم میکنی، آمادهام بکن توش.
جونگکوک با این حرف سفتتر شدن دیکش رو احساس کرد، با رضایت از اینکه چند دقیقه قبل داشت انگشتش میکرد، نوک دیکش رو واردش کرد و کم کم به حجم ورودی افزود.
جیمین لبش رو گاز گرفته بود و از حس مکیده شدن نیپلاش و دخول دیک جونگکوک داخلش لذت بینهایتی رو میبرد.
جونگکوک مثل همیشه محکم شروع به ضربه زدن کرد که صدای اعتراض جیمین بلند شد:
_کوک! آهه... آرو... آرومتر... نیپلم... آههه... بیرون میاد از دهنشون
جونگکوک غرش آرومی کرد و به خاطر تولههاش سرعت و شدت ضربههاشرو کمتر کرد...☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سلاممممممم🤩من اومدمم خوش اومدمممم😌
تو تلگرام یه استیکره هست شونه هاشو میلرزونه الان اونطوری دارم میکنم براتون🤣
خب بچه ها این از این پارت
همش اسمات شد🥲
خب بخونین و لذت ببرین😍
اهان از وضعیت ووتا اصلااااااا راضی نیستم😒
کامنتارو میخونم وتاجایی که میتونم جواب میدم اما قبلنم گفتم مطمئن باشین حتما خونده میشه
بچه ها یه چند شاتی شروع کردم اسمش الفای بدبوعه
تا اینجام شیش قسمتشو اپ کردم
اگه نمیتونین وارد چنلمون بشین اینجا هم اپ میکنم
ولی حتما سعی کنین وارد چنل بشین سناریوهارو از دست ندین
خب دیگ زیاد حرف زدم😁
مثل همیشه
دوستوووووووووووووننننننن دارررمممممم💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
YOU ARE READING
امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆
Werewolfخلاصه داستان: پسری به اسم جیمین که بعدورشکستگی ومریضی سخت پدرش مجبورشدازبوسان به سئول بیادوبه سختی کارکنه تابرای خانوادش پول بفرسته.جیمینی که حالا18سالش شده و مطمئنه که قراره یه گرگ الفابشه چون ازپدرومادرالفابه دنیااومده چی میشه که درست یه مدت قبل ا...