پارت هجدهم_کارما😈🤤

4.3K 494 85
                                    

لینا زودتر ازهمه بلند شد و رفت پایین..... هنوز چند دقیقه از رفتنش نگذشته بود که صدای داد و فریاد بلندشد..... اوپس....
بااشاره به بچه ها بلند شدیم و رفتیم..... باعصبانیتی ساختگی راه می رفتم و تو دلم مدلای مختلف قیافه ی امگا رو تصور میکردم.....
بالاخره رسیدیم پایین که دیدم اونجا کسی جز تهیونگ و لینا و یونگی و بقیه کارکنای بخش بایگانی نیست... باتعجب به اطراف نگاه میکردم بلکه اونم پیداکنم که نبود.....
سرفه مصلحتی کردم و پرسیدم

_چه اتفاقی افتاده لینا
+اوه جونگکوک من واقعا متاسفم... اون برگه ی مهمی رو که داده بودیش تا بدمش به هه سو، دورانداخته شده
_هه سو؟ هه سو الان کجاست؟
+جونگی عزیز هه سو دوست منه تقصیری نداره که.... همش تقصیر کسیه که برگه های بایگانیو انداخته تو دستگاه کاغذ تراش..... چرا باید بی اطلاع همچین کاری کنه؟
_درسته.... این ساعت کی تو این بخش مشغول بوده؟
~ولی جونگکوکـ..
+جونگی همه کارمندات بااسم صدات میزنن؟
~هی کاری به کارت نداشتم دم در اوردی... واقعا که جیمین اسم مناسبی روتون گذاشته بود.... اســــــــــــب..
+یا عوضی حرومزاده من تورو میکشـــــــــم
~بپا قبل کشتنم به فاکت ندم جنـ.....

با هجوم عطر غلیظ و ناگهانی گل یخ دعوای لفظی تهیونگ ولینام نصفه موند.....
ولی..... این بو داشت منو مست میکرد.... باید قبلازاینک تحت تاثیرم قرار بده کارمو یسره کنم....
پس بااخم وحشتناکی که حتی ته دل خودمم میلرزوند برگشتم سمتی که همه خشکشون زده بود.......
مـــــــــــ..... من....؟؟؟..... اوه....... این چراباید انقد سکسی بیاد سرکار؟؟؟!!!!!!! اون تیشرت نیم تنه که کبودیای روی سینه هاشو که اخرین کیس مارکای خودم بود و شلوار چرم فوق العاده تنگش که سخاوتمندانه گردی خوش فرم باسنشو به نمایش گذاشته بود، اون موهای بلوندش که کمی حالت دار شده بود و روی صورتش ریخته بود یا ارایش هات و سکسی صورتش و برق لبای برجسته و خوردنیش، دلیل مناسبی برای سکوت محض اتاق نبود؟؟؟!!!!!
مسلما که بود..... و من عصبانی بودم..... درسته..... از فورمونایی که بوی شهوت گرفته بودن اونم با دیدن این امگا عصبانی بودم..... ولی بیشتر از دستی که از پشت روی پهلوی لختش گذاشته شده بود عصبانی بودم...... واقعا خواسته زیادی بود که دلم میخواست تک تک سلولای اون دستو با دندونام بجوعم؟؟!!!!
امگا بعد ازنگاه کوتاهی که به اطراف انداخت پوزخند بزرگی زد..... با فشرده شدن اون دست روی پهلوی امگا غرش بلندی کردم که اینبار همه ی نگاهای متعجب میخ من شده بود..... حقیقتا قابلیت اینو داشتم که اون حرومزاده رو تیکه تیکش کنم......

جیمین

باشنیدن صدای غرش جونگکوک همه ترسیده بودن...... حتی یونگی و تهیونگ که به گفته خودش بهترین رفیقاش بودن..... تمین منو بعد از ناهار با خودش برده بود تا بابقیه بچت های بخش بایگانی اشنا بشم و بعد ازبرگشتنمون اتاقی که مثلا متعلق به من بود پر ازادمای اشنا و نیمه اشنا شده بود......باشناختن اونایی که پشتش وایساده بودن پوزخند صدا داری زدم که دست تمین که رو پهلوم بود بیشتر فشرده شد... مثل اینک میخواست بهم هشدار بده با ادمای خوبی طرف نیسم.....جونگکوک زل زده بود به قسمنی که تمین دستشو گذاشته بود و باغ ش ترسناکش برق سریعی ازبدنم رد شد ولی...... من از چنتا اسب پیروی نمیکنم... اوکی؟؟؟!!!

امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆Where stories live. Discover now