جیمین
صبح با حس درد روی خفیف روی نیپلم بیدار شدم..... چشامو اروم وا کردم و دیدم جونگکوک بدون اینک چشاشو وا کنه داره نیپلمو میخوره..... یهو کمی لای چشمای خمار ازخوابشو باز کرد و اخم کرد..... سرشو بلند کرد و یه دستشو گذاشت طرف دیگ بدنم و کشید طرف خودش..... با همون اخم نیپلمو بیشتر و محکمتر اینبار به دهن گرفت و مکید.... هر لحظه اخمش غلیظ تر میشد بالاتنشو کلا از زیر پتو بیرون اورد و دهنشو به اون یکی نیپلم رسوند و مثل قبلی محکم میک زد......
بااخم و کلافگی نیپلمو ول کرد و بلند شد..... با دو قسمت نرم سینه هامو فشار میداد و نوازش میکرد....._کوک.... داری چیکار میکنی؟!!!!
با همون اخمش جواب داد
_چرا چیزی ازش نمیاد
خنده ای کردم و به این نتیجه رسیدم این گرگ سیاه عضله ای که الان سینه هامو به امید شیر داره ماساژ میده واقعا ترسناک بود؟؟!!!!
ساعد یه دستمو گذاشتم روی سرم و چشمامو و باخنده جواب دادم_دیشب همه رو خوردی دیگ
+من بازم میخوااامممخدااااااا.... این واقعا همون جونگکوک بود؟!!!!!!.... همونی. که شب اول منو اونجوری ترسوند و فراری داد؟؟؟!!
باورم نمیشه.....!!!!
دستمو برداشتم برای خلاص شدن از فشار دستاش روی. سینم نیم خیز شدم_کافیه کوک دردم گرفت لعنتی
+اخه نداره
_محض رضای فاک کوک..... تو بچه نیستی..... بعدشم میگی چیکار کنم دیشب عین این وحشیا افتاده بودی روم هرچیم میگفتم درش بیار به روی خودت نمیاوردی
+ولی اون جایزم بودبالشتو گرفتم و اروم و باخنده کوبیدم رو صورتش....
_الفای خل و چل منم..... بازم میاد بد به دلت راه نده
باخنده گفتم و سعی کردم اروم از تخت بیام پایین که حرکت مایعی رو داخل باسنم حس کردم.......!!!!
شتتتتت..... هرچند باری که دیشب کام شده بود ریخته بود توم...... کافی بود بلند شم تا همه جاروکثیف کنم...._کوک بلند از پاتختی چنتا دسمال بده
+چرا؟!!!!باتعجب پرسید
_لعنتی دیشب هرچی اب تو بدنت داشتی ریختی توم باسنم داره میترکه بدو
با نیشخند نزدیکم شد و گفت
_خب همه شیر تو بدنتو کشیده بودم یجوری باید حبران میکردم دیگ
_اههههه کوک لطفا ببند دهنتو برام دسمال بیاربلند شد و باهمون نیشخند رفت چنتا دسمال کاغذی از جعبش بیرون کشید..... تا خواستم ازش بگیرم دستشو عقب کشید و باهمون نیشخند شیطونش گفت
_نوچ خودم تمیزش میکنم
با بیچارگی نالیدم
_کوککککک تو اگ ببینیش بازم میکنیم
_نمیکنم فقط نگاهش میکنم
_قول میدی؟
YOU ARE READING
امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆
Werewolfخلاصه داستان: پسری به اسم جیمین که بعدورشکستگی ومریضی سخت پدرش مجبورشدازبوسان به سئول بیادوبه سختی کارکنه تابرای خانوادش پول بفرسته.جیمینی که حالا18سالش شده و مطمئنه که قراره یه گرگ الفابشه چون ازپدرومادرالفابه دنیااومده چی میشه که درست یه مدت قبل ا...