پارت چهلم_من مین هو نیستم🌙

2.5K 504 323
                                    

8ماه بعد

جیمین

دقیقا هشت ماه از اون روز میگذشت...... هشت ماهی که من تمام اخبار مربوط به جونگکوکو از رسانه ها دنبال میکردم..... باید اعتراف میکردم نامزدی فوق العاده لاکچری با مین هو داشت......
ولی چیزی که برام جالب بود تو این هشت ماه مین هویی که انقدر عاشقانه جونگکوک رو دوست داشت فقط دوبار اونم به اصرار بیون سوک بچشو دیده بود....... بیون. سوک هم فقط برای اینکه بچش در اینده مطمئن بشه حاصل بکرزایی بیون سوک نیس و همچنین اصرارهای پدرو مادرش حتضر شده بود میسون رو پیش پدر بی مسئولیتش ببره....
همه ی اینارو خود بیون سوک. بهم میگفت..... درسته رابطه ی بیون سوک و من به حدی پیشرفت کرده بود و صمیمانه شده بود که حتی اگه یه روز نمیدیدمش دلم براش تنگ میشد...... حتی حس میکردم. توله های توی شکمم برای دیدنش لحظه شماری میکنن..... واقعیت این بود که بیون سوک شخصیت فوق العاده شوخ طبع و مهربونی داشت که قاعدتا به خاطر شغل و منصب و شهرتی که داشت، مجبور بود بروز نده.....
اما این برای من صدق نمیکرد و وقتی که به من میرسید عین یه بچه ی 5ساله خودشو لوس میکرد و برای بچه های به دنیا نیومده، کلی لوازم میخرید...... در واقع همه ی اعضای خانواده گانگ به خاطر اینکه من به میسون شیر میدادم، هوامو داشتن..... به طوری که اقای گانگ با یه پارتی بازی کلـــــــــفتتتتت، منو به عنوان مشاور مدیر عامل، یعنی بیون سوک، استخدام کرده بود......!!!!
اما این تمام ماجرا نبود چون تمام کار من توی خونه انجام میشد که باز هم عملا هیچ کاری انجام نمیدادم بلکه خود بیون سوک همه ی کارارو انجام میداد که 24ساعته پیش من بود و ازم مراقبت میکرد...... تو این هشت ماه به خاطر لجبازی جین که اصرار فراوانی برای موندن من توی خونش داشت، من توی خونش و با جین میموندم و فقط و تنها دورانی که حاضر میشد دست از سرم برداره و بزاره کمی نفش بکشم، دوران هیتش بود که میدونست اصلا و ابدا از ناله ها و اصرارهای کوفتیش برای به فاک رفتن توسط جفتش، خوشم نمیاد، خونه رو ترک میکرد و البته که این بیون سوک بود که همیشه و باوجود یا بی وجود جین، کنارم بود......
برای من و نامجون کاملا اثبات شده بود که بیون سوک دیگ اون شخصیت منفی و حسود دوران بچگیش نیست و حاضر به تغییر شده..... البته دلیل دیگه ای که باعث. میشد نامجون خشمشو. ازش کم کنه این بود که بیون سوک فقط به خاطر من نه و بلکه حتی قبل تر از من هم ابراز پشیمونی کرده بود و این به تنهایی دلیل مناسبی برای بخشش بود.....
بله اینم خوب میدونستم که بیون سوک. شیفته ی من شده بود و این رو همه میدونستن..... اما ازش ممنون بودم که جیزی از علاقش به زبون نمی اورد و خالصانه پیشم بود...... من حتی عاشق میسون کوچولو هم شده بودم و یجورایی مهر بزرگی ازش به دلم افتاده بود و وقتایی که دلم تنگش میشد ار بیون سوک خواهش میکردم که پیشم بیارتش..... البته بیون سوک هر بار که اینجا میومد میسونم با خودش می اورد تا شیر بدم بهش و میسون هم تا حدود زیادی به من وابسته شده بود.... اما اون پدر امگای دیگه ای داشت و هممون با وجود علاقه و. وابستگی شدیدی که به میسون داشتیم، میدونستیم که درست نبود مدت زمان طولانی پیش من باشه یا مدت طولانی از شیر من بخوره...... چون اینجوری میسون رایحه ی منو به خودش میگرفت و وقتی که پیش مین هو میرفت ممکن بود باعث سو تفاهمایی بشه که اصلا_مخصوصا تو این دوران_حاضر نبودم دچارش بشم......
این روز ها حس سنگینی بیشتری داشتم و دکتر گفته بود که به احتمال زیاد هردو. بچه الفا هستن...... این واس منی که هنوز 18سالم بود و توی اولین دوره هیتم باردار شده بودم خطرناک بود و دکتر بهمون هشدار زایمان زودتر از موعد رو. داده بود........!!!!!
برای همین این روزا بیون سوک و جین و نامجون و همچنین لوهان و سهون که اون هم به تازگی با پارتی بازیای بیون سوک، توی شرکت اقای گانگ مشغول. به کار شده بود، حتی یه لحظه ام تنهام نمیذاشتن و منو از تمامی اخبار مربوط به جونگکوک.دور نگه میداشتن.....!!!!
بخصوص بیون. سوکی که این روزا بیشتر از همیشه پیشم بود و حتی برای یه دستشویی رفتن ساده ام کولم میکرد.... مثل الان.....
یه دستمو گذاشتم روی. شکم جلو اومدمو یه دست دیگمو گذاشتم روی دسته مبل تا با گرفتنش خودمو بالا بکشم و بلند شم که بیون. سوکی که مشغول تماشای فیلم دیدن بود و همزمان داشت برای من میوه پوست میکند، زودتر دست به کار شد و بلندشد

امگای شرورمن/☆MY EVIL OMEGA/☆Where stories live. Discover now