دیوارِ دوم و پنجره‌ی سوم. ۴،۵

1.7K 588 318
                                    


دیوارِ دوم و پنجره‌ی سوم.

اتاقِ کامپیوتر رو خالی گیر آورد و فورا واردِ صفحه جستجو شد.
اینترنت فقط با کامپیوتر اداره‌ها و مدارس قابلِ دسترسی بود و تقریبا هیچکس تلفنِ هوشمند نداشت.

فقط بعضی مناطق تحتِ پوششِ اینترنتی بودن و همین هم کافی بود.
درهرصورت کمتر کسی به سئول سفرکرده بود تا بدونه زندگیِ مدرن چه شکلیه.

-"ابعادِ خودشناسی."میخواست درسِ فلسفه رو بهتر بفهمه.
شاید چیزهای بیشتری هم پیدا میکرد و با بکهیون درمیون می‌ذاشت.

نتایجِ جستجوش رو با اخمِ ریزی مطالعه کرد:"توانایی‌ها، نقش‌های اجتماعی، گرایش‌ها..."
روی هرکلید واژه، کلیک کرد تا زیرشاخه‌هاشون رو پیدا کنه و با دیدنِ کلمه گرایشِ جنسی، برق از سرش پرید.

اون یک پسرِ هفده ساله بود و باید به این چیزها فکر میکرد اما چرا تا به حال توجهش به هیچ دختری جلب نشده بود؟

با کلیک روی اون واژه، به یک صفحه دیگه هدایت شد و یک تست روی صفحه اومد.
"تست تایین گرایش جنسی."
با هرسوالی که جواب میداد، عرقِ سرد بیشتر روی پیشونی‌ش می‌نشست.
سوال‌هایی درباره خواب‌هاش، فانتزی‌ها، افکار، تمایلات و تجربیاتش.
با جواب دادن به آخرین سوال و دیدنِ نتیجه، نفسِ سنگینش رو بیرون داد و دستش رو مشت کرد.

"صد درصد همجنسگرا."
اون کلاسِ ریاضی‌ش رو پیچونده بود و مطمئن بود که کسی رو دنبالش نمی فرستن چون بهترین دانش‌آموزِ اون کلاس بود، پس تا آخرِ ساعت مهلت داشت بیشتر درباره این کلمه بخونه.

"واژه گی، به فردِ همجنسگرا برمی گردد. این کلمه به معنای خوشحال، روشن و شاد است. در انگلیسیِ جدید اما، فقط به همجنسگرایانِ مرد و گاهی در اصطلاح به همجنسگرایان زن اطلاق میشود."
تمامِ مقالاتی که توی اون صفحات پیدا میشد رو با سردردِ شدید خوند و فهمید این چیزیه که باهاش به دنیا میای و توی بیشترِ جوامع پذیرفته شده و قانونیه.
حتی توی بعضی کشورها همجنسگراها میتونستن ازدواج کنن و بچه دار بشن.
توجه ش به عکسِ دوتا پسری که درحالِ بوسیدنِ هم بودن و به عنوانِ تزئین یکی از صفحات استفاده شده بود، جلب شد و هجوم خون به گونه هاش رو حس کرد.

چرا اون عکس زیبا به نظر می رسید؟ چرا حالش بد نشده بود؟
توی روستای اون ها شایعات و حرف های زیادی می پیچید.
به بعضی مردها که جثه ریزتری داشتن تیکه مینداختن و اونهایی که ازدواج نمیکردن از خانواده طرد میشدن و جامعه بهشون توجهی نمی کرد.
این مباحث براش غریب نبود اما هیچوقت فکر نمیکرد که خودش گی باشه.
فکر نمیکرد که خودش هم به عبارتی، گناهکار باشه.
گناهکار، چیزی که مردمِ اونجا میگفتن و مقالاتِ اینترنت، برعکسش رو.
گناهکار، واژه ای که توی کلیسا وقتی با مادرش میرفت، زیاد به گوشش می خورد.
دوباره روی عکس زوم کرد و چهره‌ی دانش آموزِ انتقالیِ مرموز جلوی چشمش اومد و کمی بعد، افکارش شدت گرفتن و بوسیدنش رو تصور کرد.
اگر به ذهنش فشار میاورد یادش میومد که چندین بار چنین خوابهایی رو هم دیده.

Paralian.Where stories live. Discover now