حتی نمیدونم چهطور باید نوشتن این رو شروع کنم. راه خیلی زیادی رو اومدیم، من و شخصیتهای قصه همراه شما.
نوشتن پارالیان رو در تابستان هجده سالگیام شروع کردم، الان بیست سالمه و تابستان که برسه، بیست و یک ساله میشم.
هنوز اولین خوانندههای قصه رو با تصویر پروفایل و اسم اکانت یادمه. اون روزها خیلی با کامنتها ذوق میکردم اما هرچی گذشت نمیدونم چرا ذوق نمیکردم و اصلا نمیدونم چی شد که همهچی اینجوری شد.
واضحه که من و پارالیان کنار هم بزرگ شدیم. من اوج اتفاقات زندگی ام، توی این بازه زمانی بود و پارالیان در هرلحظه کنارم بود؛ زمانی که سخت درس میخوندم، زمانی که کشور و دوستها و عزیزانم رو ترک کردم و زمانی که در جای جدید از پیلهی خودم بیرون اومدم، پارالیان مدام کنارم بود و حالا باید رهاش کنم که بره.
شاید عجیب باشه اما من از پارالیان ممنونم که گذاشت با تمام کمی و کاستیام، خلقش کنم و کنارم باشه، دوستم باشه و اجازه نده که زیاد تنها بمونم.
زمانی که نوشتنش رو شروع کردم، هرگز فکر نمیکردم انقدر برام مهم بشه. فکر میکردم مثل لاستمایمایند سریع به پایان میرسه و برام تمرین قصهنویسی میشه اما بیشتر شد. شخصیتها برای خودشون جانِ عجیبی گرفتن و من کاری از دستم برنمیاومد به جز روایت چیزی که میدونستم تصمیم اونهاست.
الان ذهنم به حدی آشفتهست که نمیدونم باید چهطور ازش خداحافظی کنم، فقط خوشحالم که بخشی از زندگیام بوده و به گمونم اسم این احساس عشقه و من عاشق این قصه و تک تک شخصیتهاشم.
بکهیون؛ پسری که تو این قصه بزرگ شد و ناامید شد و بعد امیدوار شد. عشق ورزید، شکست خورد و به من، شاید هم به شما، یاد داد که اگر عشقی شبیه به قصهها آرزو میکنیم، شاید ساده نباشه، اما میتونیم بهش فرصت و شانسی بدیم تا به قلبمون پشت نکرده باشیم.
چانیول؛ بیشتر از عشقی که به بکهیون داشت، میخوام به خودش و کودکیاش و قوی موندنش توجه کنم و تقدیرش کنم. چانیول خیلی از غیرممکنها رو توی این قصه ممکن کرد.
جیوون؛ برای من از عزیزترین شخصیتهام بود. به من زیاد اجازهی دخالت نمیداد، من فقط روایتش میکردم و یک گوشه آرزو میکردم که تصمیمات درست بگیره.
تهیونگ و جونگکوک؛ شاید کم بودن اما کم به من درس ندادن و ازشون ممنونم.
تمامی شخصیتهای این قصه و وقایع ساختهی تخیلم بودن، یعنی از روایت یا داستان حقیقی یا غیرحقیقیای الهام نگرفته شده بود اما شخصیت سویان که اواخر وارد داستان شد، الهام از یک دوست عزیزی بود که چندین ماه در روزهای خیلی سختم، نصفشبها کنارم میایستاد و توی سکوت سیگار میکشیدیم. هرچند شخصیت سویان کمی با اون متفاوته اما قصهی جفتشون تقریبا شبیه بههم بود. زیاد قرار نیست دلتنگ سویان بشم پس.
با وجود اینکه این موضوع اصلی داستان نبود، اما چانیول برای من از یک زمانی به بعد خیلی عزیز شد و اگر بخوام یادگار این قصه رو به کسی یا چیزی تقدیم کنم، تقدیم میکنم به همهی کودکهای آسیبدیدهای که "خونه" براشون هیچمعنایی نداشت و شاید اگر اینجا بودن و این قصه رو خوندن، دنیا براشون تاریکتر شد. میخوام بهتون بگم که چانیول قصه دووم آورد، نویسندهی این قصه دووم آورد و شما هم دووم میارین.
پارالیان توی این زمان خونهی من شد، شخصیتهاش دوستهام شدن و حالا که باید بذارم بره، خیلی تنها میشم اما توی این مدت کنارش بهقدری بزرگ شدم که توان این کار رو داشته باشم.
اگر بخوام کمی رنگ از خودم توی این خداحافظی جا بذارم، باید بگم که من تنها آرزویی که تونستم نگهش دارم آرزوی نویسندهشدن هست. پس من باز هم خواهم نوشت اما مطمئن نیستم که اینجا چیزی منتشر کنم.
قبلا یک تریبون چندصد نفره داشتم که اون دیگه برای بهبود سلامت روانم پابرجا نیست و یک جمع نقلی هست که داخلش فقط چیزهای مرتبط به نوشتهها رو منتشر میکنم. در تلگرام با آیدی greenislivinghere. داخلش لینک گروهی هست که برای پارالیانه و میتونید داخلش با من و بقیه خوانندهها حرف بزنید. اگر نشد به چنل دسترسی داشته باشید، یعنی پرایوت شده و بعدا دوباره امتحان کنید.
درنهایت از تک تک افرادی که کنار من داستان رو تا اینجا همراهی کردن، تک تک افرادی که به دوستهاشون معرفی کردن و تک تک نویسندههایی که حمایتش کردن ممنونم.
اگر روزی چیز تازهای در واتپد ازم ببینید، قطعا با تمام قصههایی که نوشتم متفاوت خواهد بود، هرچند از این اتفاق مطمئن نیستم پس یک خداحافظیِ طولانی از طرف من برای شما.
-گرین.💚
پینوشت:
یادم رفت بگم، حتی اگه زمان جایی براتون متوقف شد، شما به سمت آینده حرکت کنید.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...