پنجره‌ی شانزدهم. ۳۴

1.2K 406 211
                                    

باتوجه به آپ شدن پشت سرهم، هروقت مهلت داشتید با حوصله بخونید و به پارت‌ها ووت بدید چون در شروع فصل۲ تاثیر داره.~

پنجره‌ی شانزدهم.

زندان چه شکلی داشت؟
این سوالی بود که ذهنِ جونگکوک رو به خودش مشغول کرده بود.
فکر می‌کرد قراره بینِ زندانی‌ها بره، از پشتِ میله‌ها رد بشه و با تک تک‌شون معاشرت کنه اما این اتفاق نیفتاد.
زمانی که پاش به اون ساختمونِ تیره با دیوارهای سر به فلک کشیده رسید، مردی که به نظر از طرفِ پدرش بود یک اتاق با تابلوی "مشاوره" رو بهش نشون داد و بعد از تحویل گرفتنِ مدارکِ تحصیلی اش با نگاهِ بی حوصله ای اونجا رو ترک کرد.

حالا توی یک اتاقِ نسبتا ساده که اون رو یادِ اداره‌های بیست سالِ قبل می‌انداخت تنها بود.
یک صندلیِ چرخ دار ساده که چرخهاش از کار افتاده بودند پشتِ میزِ نسبتا کوتاه و رنگ و رو رفته ای قرار گرفته بود.
چه دفترِ ایده آلی!

اگر همه چیز قرار بود به همین شکل پیش بره اعتراضی نداشت، می‌تونست توی اوقاتِ بیکاری اش درباره‌ی آینده‌ی مبهمش تحقیق کنه تا بیشتر از این درجا نزنه.
هرچند به عنوانِ مشاور یا روانشناس نمی‌تونست با این دکور کنار بیاد.
باید دو تا صندلیِ یکسان رو مقابلِ هم قرار می‌دادند تا توازنِ قدرت برقرار بشه و این تمِ اداریِ اتاق، اصلا مناسبِ مشاوره نبود.

اخمی کرد و آستین‌های پیرهنِ طوسی اش رو بالا داد، از این رنگ متنفر بود. رنگهای شاد بیشتر دلخواهش بودند اما چاره ای نداشت. قرار نبود توی مهدکودک مشغول به کار بشه و اونجا یه زندانِ کوفتی بود.

هوفی کشید و میزِ خاک خورده رو به سمتِ در هل داد و قبل از اینکه بتونه کامل موفق بشه مردی که به نظر رئیس زندان بود جلوی چشمش ظاهر شد.
تعظیمِ کوتاهی کرد:" جئون جونگکوک هستم، روانشناسِ جدیدِ بخش."

مرد دستش رو جلو برد و جونگکوک فورا باهاش دست داد:" لی هستم، رئیسِ زندان. برای شروعِ کار آماده اید؟ "

با بهت سرش رو بالا آورد، اون تازه رسیده بود و حالا رئیس زندان برای شروع کار دنبالش اومده بود؟
سعی کرد خودش رو متعجب نشون نده. کمی مِن و مِن کرد:" عام، اینــجا نمیشه... اتاق استانداردِ برگزاریِ جلسه‌ی مشاوره رو نداره."

-" اینجا نه آقای جئون!"
سرش رو تکون داد و دنبالِ رئیسش راه افتاد، مجبور بود چند قدم عقب تر راه بره.
آستینهاش رو فورا درست کرد و جلوی موهاش رو با دستش به طورِ تقریبی صاف کرد، هنوزم قرمز بودند اما به قرمزِ تیره‌تری تغییرشون داده بود.

اون سالنِ اداریِ باریک رو دوست نداشت، سرامیک های شکسته و کرم رنگ بهش احساسِ خفگی می‌دادند.

به آخرین اتاقِ سالن رسیدند و با یک درِ فلزی رو به رو شد.
سربازی که یک گوشه ایستاده بود سلامِ نظامی کرد و پرونده‌ای که کاورِ سبزِ تیره ای داشت تحویلِ جونگکوک داد.
پسر نگاهِ متعجبی به رئیسِ زندان انداخت:" چیه؟"

Paralian.Where stories live. Discover now