دیوارِ چهاردهم. ۲۸

1.2K 439 476
                                    

دیوارِ چهاردهم.

با عصبانیت به دانشجوی سابقش خیره شده بود، تمامِ زحمتهاش یک شبه دود شده بود و هیچ ایده ای نداشت که اگر شرایط درهم تر از این بشه باید چی‌کار کنه.
-" تو مجبورش کردی!"

-" نکردم!"

-" تمام تلاشهای منو داغون کردی...قبول داری؟"

لبش رو گزید:" نه..."

خانم شین اخمی کرد:" جونگکوک، تو به حریم شخصی اش تجاوز کردی... من داشتم تلاش می‌کردم بهش حق انتخاب رو یاد بدم، داشتیم تمرین می‌کردیم که با واکنش‌های بدنش مبارزه کنه، تو می‌دونستی من دارم چیکار می کنم چون خودتم شاگردم بودی و مثلا یه روانشناس به حساب میای!"

گیجگاهش رو ماساژ داد:" می‌خواستم قبولش کنه..."

درمانگر ابروهاش رو بالا داد:" چیو قبول کنه؟"

-" گرایشش..."

-" تو تعیین میکنی گرایشش چیه؟"

پسر موهای قرمزش رو با کلافگی از پیشونی‌اش کنار زد:" فکر می‌کنید برای من آسونه که اینجوری رفتار کنم درحالی که عاشقشم؟ کوچیک کردنِ خودم جلوی کسی که دوستش دارم برام آسونه؟"

-" بگو خودش بیاد داخل.."خانم شین با ناامیدی زمزمه کرد.

جونگکوک از روی مبل بلند شد و بعد از باز کردنِ در، با اشاره اش تهیونگ واردِ اتاق شد.
آستینِ سوییشرتِ خاکستری‌ش رو طبقِ عادتِ همیشگی اش تا نیمه‌های کف دستش پایین کشید و همونطور که کمی گیج میزد، مقابل روانشناسش نشست.

تمامِ شبِ گذشته رو با حمله‌های عصبی گذرونده بود و حتی در رو باز نکرده بود تا جونگکوک کمکش کنه.
همخونه‌اش هم چاره ای جز پیام دادن به خانمِ شین و گرفتنِ یک وقتِ مشاوره‌ی فوری نداشت.

-" سلام.."

خانمِ شین لبخندِ پررنگی زد:" سلام تهیونگ، امروز یکم روند فرق می‌کنه پس مستقیم میریم سراغِ بحثِ اصلی‌مون."

-" باشه."

-" بدون مقدمه یه سری توضیحات بهت میدم، جونگکوک خیلی بهت اهمیت میده، روزهایی که تو نمیومدی، اون به مشاوره میومد تا از من بپرسه باید چیکار کنه که بهتر شی، من هیچکدوم از رازهاتو بهش نگفتم، فقط درباره‌ی مسائلی که خودش می‌دونست صحبت میکردیم."

-" متوجه ام." زیپِ سوییشرتش رو با بی‌قراری پایین کشید، داشت گر می‌گرفت.

-" تو اتفاقِ اون شب رو می‌خواستی؟"

-" نمی دونم."

-" چه حسی نسبت بهش داری؟"

-" نمی خوام ناراحتش کنم، اون خیلی مهربونه و مراقبمه."

-" درباره‌ی جونگکوک نپرسیدم...حست نسبت به اون اتفاق رو پرسیدم."

تهیونگ نگاهش رو با شرمندگی دزدید:" خب... بی پروا شده بودم؟ نمی‌خواستم  بترسم؟ کنجکاو بودم و شاید خسته از کلنجار با خودم و یئون؟"

Paralian.Where stories live. Discover now