گلوله‌ی سیزدهم. ۲۵

559 203 464
                                    

کلمه به کلمه‌ی این پارت موردعلاقمه پس کامنتِ زیاد یادتون نره.

گلوله‌ی سیزدهم.

اون روز سیگارهای زیادی روشن و خاموش شده بودن. پاکت دوم توسط مرد بازشده بود و روی صندلیِ ایوان، خیره به منظره‌ی مقابلش نشسته بود و توی سکوت فکر می‌کرد. به این فکر می‌کرد که چه‌طور می‌تونه قلبش رو راضی کنه که بذاره بره و بعد یادش می‌اومد که تصمیمِ اون نیست، هرچند طورِ دیگه‌ای به‌نظر می‌اومد.

بکهیون فقط با یک لبخند همه‌چیز رو بهش توضیح داده بود و ازش خواسته بود که برای پیچیده‌ترنشدن شرایط، اگر مشکلی داره بهش بگه. جی‌وون مشکل داشت، اما از بیان‌کردنش مطمئن نبود.

می‌ترسید عشقش رو با مردی بفرسته که باعث افسردگی و غصه‌خوردن‌هاش بود. مردی که حتی کمی تعادل هم توی رفتارهاش نداشت و ممکن بود هرلحظه خارج از کنترل کاری کنه که به بکهیون آسیب بزنه. قبلا انجامش داده بود، پس باز هم می‌تونست.
بکهیون فقط بهش توضیح داده بود که یکی از دوست‌های قدیمی‌اش اطلاعاتی به دست‌آورده که باید با اون دونفر درمیان بذاره و مسئله‌ی مهمیه که نمی‌تونه نادیده‌اش بگیره.

زمانی که دوست چانیول، یوبین، برای ریختن برنامه‌ی سفر به کلبه رفته بود، جی‌وون متوجه شد که قراره بکهیون با یک پرواز متفاوت از چانیول، در روز متفاوتی به ژاپن بره.

حالا دیگه بکهیون رفته بود و جی‌وون فقط مثل جوان‌های بیست‌ساله، موقع بستن چمدانش بغض کرده بود و شب قبل از رفتنش، بهای دلتنگی زودتر از موعدش رو از تنش گرفته بود.
حتی توی ذهنش چندین و چندبار به چانیول حق داده بود چون زندگیِ بدون بکهیون، بی‌تفاوت با جهنم نبود.

🍂🍂🍂🍂

اقامت در اون خانه‌ی اجاره‌ایِ قدیمیِ پایینِ شهر، زیاد از اندازه بد به‌نظر نمی‌اومد. بکهیون توی اون لحظه فهمیده بود که چه‌قدر به جابه‌جایی و هواخوری نیاز داشته و زمانی که روی تخت چوبیِ دونفره‌ی گوشه‌ی اتاق قرار گرفته بود، روی پتوی خنکِ سفید رنگ، از نسیمی که پنجره‌ی کنارش بهش هدیه می‌کرد، لذت برده بود.

زندگیِ گذشته‌اش به‌عنوان پسر رئیس‌جمهور، علاوه‌بر گرفتاری‌ها، خوش‌گذرانی‌های خاص خودش رو هم داشت که نمی‌تونست منکرش بشه. هرچند طی یک سال به نقطه‌ای رسیده بود که دیگه تمام خواسته‌اش نه تفریح، بلکه آرامش بود.

چندین بار سعی کرده بود ذهنش رو به سفرش، سی‌ری و اطلاعاتی که قرار بود مفید باشه متمرکز کنه اما نتونسته بود. پروازِ کوتاه‌مدت، زیادتر از چیزی که فکرش رو می‌کرد خسته‌اش کرده بود طوری که حتی صدای گریه‌ی دخترکش رو از حیاطِ نقلی نشنید، متوجه صدای کشیده‌شدن چرخ چمدان روی سطح زمین چوبیِ سالنِ بیرون هم نشد و زمانی که در اتاق باز شد و چانیول همراه دخترش و دی‌زی وارد اتاق شد، بکهیون کاملا غرقِ خواب به‌نظر می‌رسید.

Paralian.Where stories live. Discover now