نامه‌ی یازدهم. ۲۳

589 190 251
                                    

نامه‌ی یازدهم.

تلویزیونِ بزرگ و روشنِ داخل سالن رو خاموش کرد و پتوی نازک رو روی زنِ خوابیده بر کاناپه انداخت. خانه‌ی اجاره‌ای‌شون، دنج و دوست‌داشتنی بود. سالنش علاوه‌بر یک در شیشه‌ای بزرگ که به تراس راه داشت، نقاط جذاب دیگه‌ای هم داشت و اون هم اتاق کوچکی بود که اقامتگاه فعلی جونگکوک شده بود. شب‌ها، ساعت‌ها لب پنجره‌اش با تهیونگ صحبت می‌کرد و بعد با قورت‌دادن بغضش، تماس رو قطع می‌کرد.
مادرش دروغ نگفته بود. سینه‌اش پر از توده‌های چربی بود و تصمیم قطعی خودش این بود که سینه‌هاش رو تخلیه کنه. وقت جراحی رو گرفته بودن، هرچند کمی دیر بود و قرار بود چندین ماه معطل بشه.

چندین بار از مادرش و حتی در تماس تلفنی از پدرش درخواست کرده بود که تهیونگ هم به بانگکوک بره، اما خود پسر زیربار نمی‌رفت و بهانه‌ی نگه‌داری از خانه و کارهاش رو می‌آورد.
جونگکوک دلتنگ بود، هرروز دلتنگ‌تر می‌شد و می‌ترسید این دوری همه‌چیز رو سخت‌تر کنه. تنها دلخوشی‌اش، خوب‌بودن ظاهری بکهیون بود که توی ویدیوکال‌های محدودشون می‌دید و کمی بهش آرامش می‌داد.

وارد اتاقش شد. تخت یک نفره‌اش، روتختی و پتوی طرح کهکشان داشت و بهش حس نوجوان‌بودن می‌داد و باعث می‌شد به این‌که اگر توی نوجوانی‌اش تهیونگ رو می‌دید، زندگی‌شون چه شکلی می‌شد؟
وقتی روی تختش می‌خوابید، اگر به پهلوی راستش دراز می‌کشید، دیوار سبز لجنی و پنجره‌ی قدیمی رو می‌دید که منظره‌اش داخل محلی‌ترین مناطق بانگکوک بود. اگر کمی انرژی داشت و صبح‌ها زودتر بیدار می‌شد، می‌تونست تک تک اهالی رو ببینه که برای کار و مدرسه آماده می‌شن اما به‌خاطر صحبت‌های دیروقتش با تهیونگ، چنین چیزی سخت بود.

موبایلش رو از جیب شلوارش بیرون کشید و اینستاگرامش رو باز کرد تا یک چرخی بزنه که با دیدن پست جدید یکی از پیج‌های خبری که دنبال‌شون می‌کرد، اخم‌هاش توی هم رفت.
انتخابات دوره‌ی جدید ریاست‌جمهوری که چندین ماه عقب افتاده بود، الان نزدیک بود و جونگکوک داشت دعا می‌کرد که خروجش با مادرش از کشور، ربطی به این مسئله نداشته باشه.

هوفی کشید و خواست کامنت‌ها رو برای خوندن باز کنه که تماس تهیونگ روی صفحه اومد. ذهنش به‌طور کل از اون مسئله پرت شد و با لبخند پررنگی، ویدیوکال رو جواب داد.

صورت خسته‌ی تهیونگش رو با لبخند همیشگی دید، هرچند این‌بار یک تفاوت وجود داشت و اون هم موهای بالارفته‌اش بود. دوست‌پسرش با تِل جونگکوک که بعضی وقت‌ها ازش استفاده می‌کرد، موهاش رو بالا داده بود و این فقط باعث می‌شد که قلب جونگکوک ذوب بشه و بخواد به‌خاطر کیوت بودنش، فشارش بده.

-تو خیلی گوگولی‌ای کیم تهیونگ!
پسر با هیجان گفت و چهارزانو روی تخت نشست. نیشش بیشتر از قبل بازشده بود و انرژی‌اش کلی زیادتر شده بود.

Paralian.Where stories live. Discover now