نامه‌ی سیزدهم. ۲۶

535 192 296
                                    

نامه‌ی سیزدهم.

باریکه‌ی نوری که از لای پرده‌ی پنجره‌ها و درِ بزرگ تراس به اتاق می‌تابید، روی تخت‌شون هم رد زیبایی انداخته بود و زمانی که پتو از روی تنش کنار رفت و بدن کاملا برهنه‌اش رو نمایان کرد، بکهیون هینِ بلندی کشید و توی بغلِ همسر آزاردهنده‌اش جمع شد.
مشت آرامی به شونه‌اش کوبید و سرش رو عقب برد تا به چشم‌های پف‌کرده‌اش خیره بشه و بعد روی لب‌هاش، لب زد:
-خواب که بودی آسایش داشتم.

چانیول اخم کمرنگی کرد و کمی سرش رو عقب‌تر داد و با جدیت گفت:
-اما من توی خواب راحت نبودم. یه پسر خیلی جذاب لخت کنارم خوابیده بود و روحم درعذاب بود که چرا از لحظات استفاده نمی‌کنم.

بکهیون خنده‌ی کوتاهی کرد و خواست از روی تخت بلند شه که دست چانیول، مچش رو گرفت و دوباره توی بغلش پرت شد. با برخورد بدن‌های برهنه‌شون به‌هم داشت دوباره تحریک می‌شد و نمی‌خواست بی‌جنبه باشه، اما همه‌ی اون لحظات اولین‌هاش بود.

-به جهنم...من دیگه مقاومت نمی‌کنم.
با نیشخند، خیره به چشم‌های چانیول گفت و زمانی که همسرش روش خیمه زد و لب‌هاش رو به گردنش رسوند، آخی از درد گفت چون مطمئن بود از شب قبل کبود شده.

-زودتر از من که بیدار می‌شی به چی فکر می‌کنی؟
چانیول با گاز آهسته‌ای که از گردنش گرفت پرسید و بکهیون که داشت به خودش می‌پیچید، با ناله گفت:
-بیدار می‌شم که سیگار بکشم.

-واقعا که معتادی. هرچند منم معتادم. بیدار می‌شم که روی تن تو نقاشی بکشم.

با اتمام جمله‌اش دوباره یک نقطه‌ی دیگه از پوست تنش سوخت و بعد نوبت به ران‌های بیچاره‌اش رسید.
-هیونم؟

-هومم.

-به‌نظرت ممکنه من انقدر خوشبخت باشم که سال‌های طولانی کنارت از خواب بیدار شم؟

بکهیون می‌خواست که جواب بهتر و دلگرم‌کننده‌تری بوده اما ثانیه‌ای بعد از اون جمله بخاطر درد شدیدی که توی تنش پیچید، فقط تونست انگشت‌هاش رو توی کمر چانیول فرو ببره و "آره"ی بی‌جونی بگه.

-دردت آوردم عزیزم؟ ولی ببخشید، تقصیر خودته که صبح بخاطر سیگار بیدار می‌شی نه همسرت.
چانیول با لبخندی که خون بکهیون رو به جوش آورد، خیره به چشم‌هاش گفت و پسر فقط هوفِ پرحرصی کشید. بعد از اتمام کارشون روی تخت، وقت کافی برای تلافی داشت.

نور خورشید، طیفِ روشن‌تری از قهوه‌ای رو به موهای همسر سابقش هدیه می‌داد. چانیول دستش رو که زیر سرش خواب رفته بود با ناله‌ی خفه‌ای حرکت داد و سرش رو کمی جلو برد تا پیشونی پسر رو بدون اینکه متوجه‌اش بشه ببوسه.

لب‌هاش به نرمی پوستش رو لمس کردن و بعد از عقب‌کشیدن سرش، به این فکرکرد که به‌حدی خوشبخت نبوده که سال‌های طولانی، کنار بکهیون از خواب بیدار بشه، اما برای یک شب، خوشبختی اجاره‌ای داشته.
شب قبل، بکهیون دوباره عقب کشیده بود تا بوسیده نشه اما چانیول باز هم بدون خودداری کار خودش رو انجام داده بود و حالا می‌تونست لب‌های متورم پسر رو ببینه. زمانی که اشک‌های بکهیون، صورتش رو خیس کرده بودن، بین بوسه سرش رو عقب کشیده بود و بهش گفته بود که مقصر هیچ‌چیزی نیست، خودش داره از ضعفش سوءاستفاده می‌کنه و بکهیون لازم نیست هیچ عذاب‌وجدانی داشته باشه، چون درهرصورت ته دلش می‌دونست که عشقش بخاطر جی‌وون عذاب‌وجدان می‌گیره.

Paralian.Where stories live. Discover now