دیوارِ بیست و پنجم.
فضای خونهاشون مثل گذشته نبود. حتی نفسهاشون هم گرفته بود و بیحوصلگیشون واضح بود. دیگه خبری از صدای بلند خندههای جونگکوک و شوخیهای زیرپوستی تهیونگ نبود. شبها کاناپه حضور خالی پسرها رو حس میکرد چون تهیونگ هنوز استراحت مطلق بود و فقط یک فیزیوتراپ روزی نیمساعت به دیدنش میرفت و وادارش میکرد تا از روی تخت بلند شه. دیگه حتی اتاقشون هم مشترک نبود، تهیونگ توی اتاق قبلیاش میموند و پسر موقرمز بالشتی که هنوز عطرش روش باقی مونده بود رو بغل میکرد تا آروم بشه. روند درمان تهیونگ شش هفته بود و حالا چهارهفتهاش گذشته بود و تقویم بیست و هشتمِ آپریل رو نشون میداد. سر چانیول و بکهیون با دختری که نزدیک به سه ماهش میشد گرم بود اما بکهیون کمی دلش نرمتر شده بود و هرروز با جونگکوک تماس میگرفت.
جونگکوک درونگرا نبود، هیچوقت. همیشه تمام احساساتش رو نشون میداد اما طوری نبود که بخواد به احساسات منفیاش بهایی بده اما ماهها بود که همهچیز فرق کرده بود، از زمانی که روحش رو فروخته بود.
حضور لعنتشدهاش توی اون زندان کوفتی هیچ اهمیتی برای هیچکس نداشت. هروقت نیازی به امضاش بود باهاش تماس میگرفتند، امضا میگرفتند و بعد دیگه بیخبر میموند.
هرعصر که بکهیون زنگ میزد تلاش میکرد جلوی اشکهاش رو بگیره اما نمیتونست. موبایلش رو برمیداشت، به اتاقش پناه میبرد و بلند بلند گریه میکرد. یک شب میون گریههاش همهچیز رو به بکهیون گفته بود و سکوت دوستش نشوندهندهی این بود که از همهچیز باخبره. دربارهی همهچیز با بکهیون صحبت کرده بود به جز سوجین، چون میدونست خط قرمز سوهوئه و فرد مورد اهمیت سوهو، منطقا برای بکهیون هم مهم بود.قوطی خالیِ پپسی از میون انگشتهاش سر خورد و روی زمین پرت شد. چشمهای خمارش رو از هم فاصله داد و بدن کوفتهاش رو از روی کاناپه بلند کرد. از اتاق تهیونگ صدا میومد و همین باعث شد تا به همون سمت بره. با قدمهای نامنظم خودش رو به اتاق رسوند و زمانی که در رو باز کرد بدن برهنهاش رو دید. با دیدن بانداژهایی که هنوز روی بدنش بودند آهی کشید و سرش رو با شرمندگی پایین انداخت. تهیونگ هیچ واکنشی نشون نمیداد. طوری رفتار میکرد که انگار جونگکوک مطلقا وجود نداره. شلوارش رو هم درآورد و آهسته از اتاق بیرون رفت. طوری رد شد که به جونگکوک برخورد نکنه اما قبل از اینکه به حمام برسه مچ دستش میون انگشتهای جونگکوک پرس شد. نگاه بیتفاوت و بیحوصلهای بهش انداخت که بغض پسر موقرمز رو درآورد.
-دارم تقاص چی رو میدم؟جواب سوالش رو نمیدونست. همینطور هیچ ایدهای نداشت که خودش داره تقاص چه چیزی رو پس میده که حتی نتونسته یه زندگی آروم و بی دردسر رو با جونگکوک تجربه کنه. اون لعنتی شاید یک روز تهیونگ رو فراموش میکرد و به یکی دیگه علاقهمند میشد. یک مرد بدون ترس که بتونه بهش تکیه کنه، عاشقش باشه، نیازهاش رو درست حسابی برطرف کنه و به همه با افتخار معرفیاش کنه اما تهیونگ قادر به انجام هیچکدوم از این چیزها نبود. روحش شکسته بود. میدونست که جونگکوک میخوادش. همین تهیونگِ لعنت شدهی شکسته برای اون پسر کافی بود اما شاید برای همیشه کافی باقی نمیموند.
نمیخواست جونگکوکی که به قول خودش فرشتهی تبعید شدهاش بود برای اون خودش رو درخطر بندازه. اون برای تهیونگ آزادی شغلی، بخشی از سلامت روانش و تمام روزهای چندسال آیندهاش رو به اون عوضیها فروخته بود و مطمئن بود که اگر ادامهاش بدن همهچیز همین مدلی تموم نمیشه.
چند دقیقهی بعد جونگکوک زیر دوش حمام رو به روش ایستاده بود و لبهای داغ تهیونگ شونهی سفیدش رو مارک میکردند. سرش رو برای چندثانیه عقب برد و به دستهای جونگکوک نگاهی انداخت. دستهایی که هنوز اجازهی لمس بدنش رو نداشتند. جونگکوک لایق همچین چیزی نبود. اون دیگه توی هیچجای زندگیاش آزادیای براش باقی نمونده بود. مدام بخاطر حضور تهیونگ در بند بود و حالا قرار بود که آزاد بشه. اما تهیونگ میخواست برای آخرین بار تمامش رو داشته باشه چون خیلی چیزها قرار بود تغییر کنه. نمیدونست نیروی مارک کردن تمام گردن و شونههاش رو از کجا آورده اما زمانی که سرش رو بعد از چند دقیقه عقب برد حس کرد یک نقاشی نفسگیر رو به روشه که علاوهبر زیبا بودنش بیش از اندازه هوسانگیزه. لبهاش رو به لبهای نیمهباز پسر رو به روش کوبید و به باسنش چنگ زد. جونگکوک دستهاش رو جلو برد تا تهیونگ رو لمس کنه اما با یادآوری قانونشون دستهاش رو بالا برد. پاهاش سست شده بودند. این کار تهیونگ براش مثل یک آشتی بود. تهیونگ رهاش نمیکرد. خودش با لحن بچهگانهی جونگکوک تایید کرده بود که "اِندگِیم" همدیگهان.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...