پنجره‌ی هجدهم. ۴۰

955 355 206
                                    

پنجره‌ی هجدهم.

هفت روز از سالِ نو گذشته بود، تقویم هفتِ ژوئیه رو نشون می‌داد و جی وون تمامِ دوشبِ گذشته رو درحالِ بحث با مادرش بود.
زمانی که خودش رو به خواب زده بود حس کرد که آقای بیون به خونه‌اشون اومده و حتی صدای بحثش با مادرش رو شنید اما جملات برای درک کردن مفهوم نبودند.

-" هی مامان؟ مامان؟" جی وون زن رو از پشت بغل کرد و تلاش کرد دستهاش رو که درحالِ جمع کردنِ وسایل بودن از پشت قفل کنه.
مادرش پسر رو کنار زد و ساکِ مشکی رنگ رو روی شونه‌اش انداخت:" دنبالم بیا جی‌وون، همونطور که گفتم داریم از اینجا میریم."

-" ام..اما کجا؟ بک اینجاست من نمی‌تونم تنهاش..." پسرِ شانزده ساله با بهت لب زد.

Paralian.Where stories live. Discover now