دیوارِ بیست و سوم.۴۵

1K 352 305
                                    

فکرکنم یک‌سری پارت قبلی رو جا انداختید. حتما بهش سر بزنید تا اشتباهی صورت نگیره‌.

دیوارِ بیست و سوم.

بکهیون یازدهم آگوست، روز ازدواجش با چانیول، زمانی که توی محوطه‌ی عکس‌برداری نشسته بود و سیگار می‌کشید بهش گفته بود که خاکستر سیگارش شبیه به درونشه.
وقتی آتشی نیست دیگه نمی‌سوزه، ساکن می‌مونه و با کمی دقت می‌شه دید که بعضی قسمت‌ها هنوز روشنه، فقط باید خفه‌اش کنه تا دوباره خاموش بشه. تاکید کرده بود فاجعه زمانی اتفاق میفته که تصمیم بگیره خفه‌اش نکنه و در اون صورت تمام خاکستر دوباره شعله‌ور می‌شه.
سیگارش رو روی نرده‌ی تراس اتاق خودش خاموش کرد، مثل همیشه. زمانی که سرش رو برگردوند دوستش رو دید که بیدار شده و با لبخند نگاهش می‌کنه. آهی کشید و به اتاق برگشت. در تراس رو بست تا سرمای خاص ماه مارچ بیشتر آزارش نده و بعد لبه‌ی تخت نشست. موهای قرمز جونگکوک رو با انگشت‌های یخ زده‌اش مرتب کرد و پرسید: امروز می‌ری؟

-ناشتا سیگار می‌کشی؟

هوفی کشید و دوباره روی تخت ولو شد. تا یک حدی می‌تونست بدنش رو نگه داره، بیش از اون توان نداشت. از زمانی که بیدار شده بود اشکی نریخته بود.
موقع طلوعِ آفتاب به مادرش فکرکرد. به موهاش، نوازش‌هاش و لبخندهاش. با خودش فکرکرد که اون هم طلوع کرده. اون از بند تمام آزار و اذیت‌های دنیا رها شده و حالا فقط بکهیون مونده؛ کنار باقی آدم‌های این دنیا.
به اتاق مشترک‌شون با چانیول رفته بود تا بغلش کنه، به آغوشش نیاز داشت تا آخرین گریه‌هاش رو بکنه اما پیداش نکرده بود، پس ساکش رو جمع کرد. چند دست لباس و کتاب جدیدش رو برداشت و آماده‌ی رفتن شد. می‌خواست برای یک مدت چانیول رو تنها بذاره.

جونگکوک صورتش رو شست و به اتاق برگشت. پروازش برای سه ساعت دیگه بود و باید سریع‌تر با تهیونگ به فرودگاه می‌رفت.

-اون چیه بک؟ برای چی وسایل جمع کردی؟ می‌خوای با من بیای؟

-نه، یه مدت می‌خوام تنها باشم. یه کلبه اجاره می‌کنم.

-اما چانیول...

با حرص لب زد: بهش پیام می‌دم.
و همراهِ جونگکوک به آشپزخونه رفت. تهیونگ پشت میز دونفره نشسته بود و مشغول انجام کارهای مارکت بود، حتی از این فاصله.

جونگکوک التماس‌وار گفت: بیا یه چیزی بخور.
جیا میز صبحانه رو طوری چیده بود که اشتهای بکهیون برگرده اما فقط آب‌جوش عسل خورد تا معده‌اش آروم بشه.
همونطور که سر میز ایستاده بود با اخم برای چانیول تایپ کرد.
"صبح پیدات نکردم. حتما دوباره رفتی کشتی، نه؟ مراقب باش مریض نشی! من دارم برای چند روز می‌رم از خونه. نپرس کجا. می‌خوام تنها باشم. ممنون می‌شم باهام تماس نگیری هرچند فکر کنم سرت خیلی گرم باشه. مرسی که این مدت کنارم بودی. لزومی به صحبت بود خودم تماس می‌گیرم."

Paralian.Where stories live. Discover now