نامهی هشتم.
-بیا اینجا ببینم.
دستهاش کشیده شد و توی کمد دیواری تنگ و تاریک، توی بغل مرد جمع شد. با چشمهای کنجکاوش که توی اون تاریکی روشن بود، بهش خیره شد و زمزمه کرد:
-چی شده؟-به اینکه ور دل خودم باشی عادت کردم. یکم دلم تنگ شد.
بکهیون چشمهاش رو بالا داد:
-راستش رو بگو. به جونگکوک حسودی میکنی؟-نه، حقیقتش به سئونگهو که اومده اینجا.
بکهیون لبخند کمرنگی زد و روی انگشتهای پاش بلند شد. خواست بوسهای ثانیهای به لبهای جیوون بزنه و بعد عقب بکشه اما دستهای مرد پشت گردنش قفل شد و کنترل بوسه رو متعلق به خودش کرد.
بکهیون حس میکرد که زانوهاش خالی شده. هربار که جیوون انقدر با حس خواستن میبوسیدش، از زمین جدا میشد و توی احساس ناشناختهای قرار میگرفت، طوری که انگار به هیچ زمان و مکانی تعلق نداره.
روزهای گذشته، از زمان برگشت از سفر تا به همون لحظه، بهلطف جیوون همهچی به آهستگی پیش میرفت. اگر حس میکرد بکهیون بهش نیاز داره کنارش میموند و اگر حس میکرد به فاصله نیاز داره، با اطلاعدادن به خودش ازش فاصله میگرفت.
-دوستش دارم.
میون بوسهشون زمزمه کرد و صدای نرم جیوون آهسته توی گوشش پیچید:
-چیو؟-این حس رو...
سوز سرمای سالن از زیر در کمد که به پاهای برهنهاش میخورد، سستترش کرد و وادارش کرد تکیهاش رو به دیوار داخلی کمد بده و توی اون لحظه بوسههای جیوون به گردنش منتقل شدن.
حالش داشت دگرگون میشد. اون روزها اصلا کنترل احساسات و هیجاناتش دست خودش نبود و ترجیح میداد فاصلهاش رو با همه حفظ کنه.
-جی...باید لباسهامو عوض کنم...
-من کمکت میکنم.
متوجه نشد تحت چه شرایطی شلوار و لباسزیرش پایین کشیده شد و درنهایت بعد از چند دقیقه درحال گزیدن لبهاش تلاش میکرد تا صداش رو کنترل کنه، هرچند زیاد موفق نبود چون با خالیشدن دوبارهی زانوهاش، با نالهای که زیاد هم آهسته نبود توی دهن مردی که بهش بلوجاب میداد خالی شد و توی اون لحظه فقط تونست ناخنهای از ته گرفته شدهاش رو روی سرشونههای مردِ پایین پاش فشار بده و زمانی که دوباره توی بغلش کشیده شد، احساس رهایی کرد.
-وات د فاک...
با بهت و درحالی که تلاش میکرد نفسنفسهاش رو کنترل کنه، زمزمه کرد.-باور کن خودش اومده بود بالا، باید کمکش میکردم. الانم میرم لباسهاتو میارم.
جیوون سریع و خجالتزده گفت و با بوسهی فوریای که روی لبهای بک کاشت، از کمد بیرون رفت. بدون اینکه کوچکترین نگاهی به جونگکوک و سئونگهو که مشغول چیدن میزها بودن بندازه، به سمت کولهپشتی بکهیون رفت و این بار از پشتِ درِ کمد تحویلش داد و از خونه بیرون رفت.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...