گلوله‌ی چهارم.۷

700 270 123
                                    

گلوله‌ی چهارم.

صبح‌هایی که با بوی شیرینی کره‌ای چشم‌هاش رو باز می‌کرد، خاص بودن. معمولا خانم سونگ برای مراسم‌های مهم و رسمی پدرش یا جشن‌های بزرگ‌شون از اون شیرینی‌ها می‌پخت و یک ظرف بزرگ جداگونه برای بکهیون نگه می‌داشت.
با لبخند بزرگی روی صورتش، توی عمارت بزرگ‌شون از این سمت به اون سمت دوید تا حاضر بشه و درنهایت طبق معمول اول از هرکسی، بالای سر خانم سونگ بود.

-آجوما! بازم شیرینی کره‌ای؟

-صبحت بخیر بکهیون.

خانم سونگ با لبخند پررنگی گفت و زمانی که سرش رو کج کرد تا گونه‌ی پسر رو ببوسه، بکهیون سرش رو عقب کشید:
-صورتم کرم پودری می‌شه!

زن خنده‌ی کوتاهی کرد و عقب کشید. مشغول هم زدن مایع کیک شد و همونطور که باقی کارهاش رو روی نوت استیک روبه‌روش چک می‌کرد، گفت:
-برای صبحانه‌ت می‌تونی یه برش برداری. بعدش برو توی حیاط پشتی، کسی منتظرته.

فردی توی حیاط پشتی منتظرش بود و بکهیون آدمی نبود که بخواد دیدنش رو با صبحانه خوردن به تعویق بندازه. بدون توجه به شکم گرسنه‌اش، با سرعت زیادی از سالنِ خالی‌شون رد شد و زمانی که به حیاط رسید از گوشه‌ای ترین بخش به سمت پشت عمارت رفت.
شونه‌های پهنش و کلاه کپ مشکی‌ای که سرش بود، شناسایی‌اش رو برای بکهیون سخت نمی‌کرد. هیونگش دوباره برای دیدنش اومده بود.
نیشخند پررنگی زد و طوری که جی‌وون صدای پاهاش رو نشنوه بهش نزدیک شد تا جایی که تونست از پشت بغلش کنه.

سرش رو به کمر هیونگش تکیه داد و حلقه‌ی دست‌هاش رو روی شکمش تنگ‌تر کرد:
-هنوز یه راهی پیدا نکردی از پنجره بیای هیونگ؟

-کمتر رمان بخون بچه!

بکهیون با زمزمه‌اش خنده‌ی کوتاهی کرد و باذوق گفت:
-امروز خیلی خوب شروع شد، اول شیرینی کره‌ای و بعد هم تو.

دست‌های جی‌وون روی دست‌هاش نشستن و حلقه‌شون رو باز کردن:
-روزهای منم خیلی خوب شروع می‌شه. هرروز به فکر یه شیرین عسل کوچولوی باهوشم که توی اتاق اعجاب‌انگیز قصرش منتظرمه.

-بعد به من میگی کمتر رمان بخون!
پسر کوچک‌تر با لحن حرصیِ بامزه‌ای گفت و بوسه‌ای روی موهاش کاشته شد.

-همه‌چیز خوب میگذره؟

لحن هیونگش همیشه موقع پرسیدن این سوال جدی میشد و بکهیون این رو دوست نداشت. مگه چه اتفاق بدی می‌تونست بیفته که جی‌وون همیشه انقدر با نگرانی این سوال رو می‌پرسید؟
-خوب می‌گذره.

Paralian.Donde viven las historias. Descúbrelo ahora