این پارت رو از اواسط با آهنگ no time to die- Billie Eilish گوش بدید.
دیوارِ نوزدهم.
-" سال قراره نو بشه، آسمون رنگِ عجیبی داره و حال و هوای مردم برام غیرِ قابلِ درکه. اولین باره که بهشون دقت میکنم چون پسری که عاشقشم از همین مردمه...
دیگه با بقیه فرق ندارم چون الان فهمیدم یه آدمِ دیگه ام مثلِ باقیِ آدمها... با این تفاوت که عشقِ اون پسرِ موقرمز رو توی قلبم دارم. خیلی از مردم هستن که هیچ عشقی توی قلبشون ندارن، درسته؟
اول فکر میکردم که دلم میخواد آدمها رو بیشتر بشناسم اما اینطور نیست.
شناختنِ جونگکوک برام کافیه، من هربار جنبههای متفاوتی رو ازش کشف میکنم پس وقتی برای بقیه باقی نمیمونه.
دارم پیشرفت میکنم، دارم بهتر میشم و اولِ سال هیچوقت فکر نمیکردم که تا رسیدن به پایان، همچین نقطهای رو توی زندگیم ببینم." توی نوتِ گوشیاش تایپ کرد و بعد با صدای بسته شدنِ در ماشین موبایلش رو توی جیبش سر داد.قیافهی پسرِ کنارش بیش از حد بامزه شده بود. بخاطرِ فشاری که به پاش میومد لپهاش گل انداخته بود و اخمِ صورتش برای جدی بودن زیادی بامزه بود.
جونگکوک که متوجهِ نگاه خیرهاش نبود نفسش رو بیرون داد:" میگم...میخوای نریم؟"با خونسردی نگاهش رو گرفت و ماشین رو روشن کرد:" نه."
نمیدونست مشکلِ اون پسر چرا انقدر با خانوادهاش جدیه اما میخواست کمکش کنه تا رو به رو بشه، چون اون هم همینکار رو کرده بود.
اون تهیونگ رو با آزاردهندهترین و منفورترین بخشهای زندگیاش رو به رو کرده بود و حالا نوبتِ خودش بود تا بهش کمک کنه.-" میخوای بریم پیشِ چانیول و بکهیون؟" جونگکوک با تردید پرسید.
دربارهی چیزی که میخواست مطمئن نبود چون مدتها بود که بک سراغی ازش نمیگرفت اما این مسئله چیزی از دلتنگیاش کم نمیکرد.
تهیونگ آهی کشید:" خودشون دارن به زور میرن. بعدا میبینیشون. خودم به بک میگم بیاد پیشت."
کوک صورتِ تهیونگ رو به سمتِ خودش برگردوند:" اولین سالیه که تنها نیستم."
-" باقیِ سالها هم قراره همینجوری بگذره. هیچوقت نمیذارم تنها بمونی." تهیونگ گفت و بعد با دیدنِ چشمهای اشکیِ مقابلش اخم کرد.
پسر چشمهای خیسش رو با پشتِ دستش پاک کرد و بینیاش رو بالا کشید:" اولین باریه که یه چیزی برای از دست دادن دارم... که قلبم انقدر سریع میتپه."
تهیونگ لبخند محوی زد و پیشونیاش رو بوسید:" من نمیتونم گریههات رو ببینم چون واسه منم اولین باره که اشکهای یه نفر برام از اشکهای خودم مهمتره...متوجهی؟"
جونگکوک هومی گفت:" دیگه بریم."
نمیخواست خودش رو ضعیف نشون بده، درحالی که بنظر بود و جدیدا خودش رو ضعیف حس میکرد.
چرخهای ماشین روی ماسههای کفِ زمین کشیده میشدند تا ماشین بخاطرِ یخ زدگیِ سطح زمین سر نخوره و صداش گوششون رو پر میکرد.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...