[Mature content]
گلولهی بیست و سوم.
سوم سپتامبر*
در چوبی برای چندمین بار کوبیده شد، اما جوابی نگرفت و این همهچیز رو سختتر میکرد. دقایق به سرعت میگذشتن و زمانش لحظه به لحظه کمتر از قبل میشد، اما برای ناامید شدن و جازدن به اونجا نرفته بود.
ساعتش رو از مچش درآورد و توی جیب کتش قرار داد تا گذر زمان حواسش رو پرت نکنه و تمام تلاشش رو برای دلیلی که به اونجا رفته بود، بکنه.-آقای پارک، من نه به عنوان دوست یا آشنای پسرتون، به عنوان یه فردی که توی حوزهی روان درس خونده ازتون خواهش میکنم در رو باز کنید. باید باهاتون صحبت کنم. این هم برای چانیول هم برای شما بهتره.
دقایق بعدی رو ایستاد و کم کم داشت ناامید میشد که تقهی بازشدن در رو شنید و صورت آشفتهی مرد جلوی چشمهاش ظاهر شد. بدون هیچ لبخند یا سلامی، به صورت کریس زل زد تا حرفش رو بزنه و کریس هم قرار نبود باهاش خیلی خوب رفتار کنه.
-برای اینکه وقتم رو بیشتر هدر ندم، سریع میگم. چانیول برای گذر کردنش از اتفاق ماه قبل، نیاز داره دربارهی همسرتون بشنوه. نمیگم مادرش، چون شما باید تمام لحظههایی رو که همسرتون براش مادری نکرد رو براش تعریف کنید و امیدوارم که این کار رو بکنید. چون نمیخوام توی ذهنش از یه آدم مُرده، به راحتی یک فرشته بسازه و خودش رو نابود کنه.
لحن جدی و گستاخانهی کریس، باعث تعجب مرد شد اما واکنشی نشان نداد و قبل از اینکه در رو ببنده، جملهی آخر کریس رو هم شنید:
-توی خونههای قدیمی دنبالش نگردین. یه خونه جدید نزدیک دریا اجاره کرده. اگه خواستین بیاین، شمارهی منو برای گرفتن آدرس دارین! بهتره تا قبل از دادگاه و حکمتون اینکار رو انجام بدین.کلافه از سکوت آزاردهندهی مرد، سوار ماشینش شد تا به مقصد اولش بره. حالا با دیدن ساعت متوجه بیست دقیقهی تاخیرش میشد و نمیدونست قراره با چه واکنشی روبهرو بشه.
مسیر پنج دقیقهای بهخاطر ترافیک سرظهر، کمی بیشتر طول کشید و زمانی که کریس جلوی تنها پیش دبستانی خصوصی اون روستا توقف کرد، دخترک رو دید که همراه با معلمش به دیوار تکیه داده و کتونیهای سرمهایش رو کف زمین میکشه و زیرلب چیزی رو زمزمه میکنه.با به صدا درآوردن بوق ماشین، توجه معلم جوان و دخترک بهش جلب شد و معلم با گرفتن دست دخترک و رد کردنش از خیابان، اون رو تحویل کریس داد و حالا دونفری تنها شده بودن.
-من خیلی متاسفم که امروز هم دیر کردم دیزی!
دختر چیزی نگفت. تلاش کرد کمربندش رو ببنده و زمانی که موفق نشد و کریس کمکش کرد، کش صورتی کوچولویی که دور مچش بود رو به موهای قهوهای آشفتهاش بست و زیپ سوییشرت گشادِ مشکیاش رو بالا کشید تا کسی متوجه افتضاح روی لباسش نشه.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...