نامهی نهم.
بوی کوکیهای دارچینی فضای کوچک خانه رو پر کرده بود و پسر کوچک همانطور که پتوش رو دنبال خودش میکشید، جلوی درِ بازِ رو به حیاط، خیره به باران و تک درخت نشست.
مدتها بود که هر عصر، حوالی غروب، چشم به راه پدرش میموند اما اون برنمیگشت.
خواهرش پختن کوکیهای دارچینی موردعلاقهاش رو شروع کرده بود و تنها دلخوشیِ اون روزهاش، خوردنشون با شیر بود.چیزی که میان پتوش مخفی کرده بود رو برداشت و با دیدنش لبخند زد. دستی به موهای زردِ کوتاهش زیر کلاه صورتیاش کشید و دامنِ بلندِ پیراهن صورتیاش رو نوازش کرد.
عروسکِ قدیمی خواهرش، حالا موردعلاقهی چانیول بود که دور از چشم همه باهاش بازی میکرد چون معتقد بودن که دخترانهست و مناسبش نیست.توی دنیای خودش بود که با شنیدن صدای پایی، عروسک رو دوباره زیر پتو مخفی کرد، اما نه کاملا.
سرش رو بالا گرفت و با دیدن مادرش، بدون هیچ لبخندی نگاهش رو به مقابلش داد. مادرش لبخندزدن رو موقع ملاقاتش، بهش یاد نداده بود.زن، کنارش روی زمین نشست و به هوای ناآرام بیرون خیره شد. هرچند رطوبت و تمیزیاش برای نفسکشیدن مناسب بود ولی طوری نبود که پسرکش بتونه به زمینهای اطراف برای پیداکردن پدرش بره.
-چانیول؟ کوکیها آمادهان!
صدای چانمی توی خونه پیچید و دختر نوجوان با سینی کوکیهای داغ بالاسر برادرش رفت. با دیدن موهای بیرونزدهی عروسکش از زیرپتو با پوزخند گفت:-دوباره داری با عروسک من بازی میکنی؟ چقدر بهت بگم اون دخترونهست!
-به برادرت کار نداشته باش چانمی!
سوریون با تشر گفت و دختر با حرص سینی رو روی زمین رها کرد و برای شستن ظرفها به آشپزخانه برگشت. مادرش مدام بینشون فرق میذاشت، هرچند به جفتشون به یک میزان آزار میرسوند.چانیول عروسکش رو با اضطراب توی مشتش فشرد. بدون اون خوابش نمیبرد و نمیخواست که از دستش بده. لبهاش رو با ترس توی دهنش کشید و بخاطر دلپیچهی ناگهانیاش، بوی کوکیها بهش حس تهوع داد.
مادرش میدید که چهطور رنگ ناخنهاش بخاطر فشاری که به مشتش میآورد تغییر میکنه و درنهایت زمانی که از فشار دندانهاش، لب گزیدهاش شد خون افتاد، با فریاد ناگهانیای که مادرش سرش کشید، عروسک رو توی بغلش گرفت تا به اتاق مشترکش با خواهرش بره هرچند سوریون عروسک رو از دستش کشید و چانیول با هقهقهای بلند به اتاقش رفت.
پسرک دیگه عروسکش رو ندید. هرگز نفهمید مادرش با اون چیکار کرده اما شبهای طولانیای رو به سر کرد تا خوابیدن بدون اون رو یاد بگیره. درحالی که پدرش هنوز هم برنگشته بود.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...