قسمت پنجاهوپنجم.
صدای بارانی که نیمههای شب تصمیم گرفته بود با بیشترین قدرت بباره، جسم و روح خستهاش رو بیدار کرده بود. کمی به سقف خیره مانده بود و بعد با وجود سرمای شدیدی که کف پاهاش احساس میکرد، از تخت پایین اومده بود و توی راهروی بیمارستان، مشغول قدمزدن شده بود.
سه ساعت باقی مانده بود. قرار بود صبح خیلی زود به اتاق عمل بره و جیوون گفته بود که برای دیدنش میاد.
توی راهرو، درحالی که سرش رو به پایهی چرخدار سِرُماش تکیه داده بود، منتظر نشست. انتظارش انقدری طول کشید که از سرما و خستگی، چشمهاش روی هم رفت و زمانی که زمزمهشدن اسمش رو شنید، با شوک از خواب پرید.
مرد دوستداشتنی این روزهاش، روبهروش ایستاده بود و سویان نتونست جلوی خودش رو بگیره و پررنگترین لبخندش رو تحویلش نده.
-مرسی که اومدی.
-قول داده بودم.
جیوون با لحن مهربانتری نسبت به قبل، زمزمه کرد و سویان بلند شد تا به اتاقش برگردن.
همونطور که پایهی سرم رو دنبال خودش میکشید و آهسته قدم برمیداشت، زیر چشمی جیوون رو میپایید و کمی مکث میکرد تا عطرش رو راحتتر استشمام کنه.سویان آدم ناامیدی نبود، اما ممکن بود توی این عمل هراتفاقی براش بیوفته پس میخواست از این لحظاتش نهایت استفاده رو ببره.
زمانی که به اتاقش رسیدن، سویان روی تختش جا گرفت و جیوون بعد از اینکه مطمئن شد پسر چیزی لازم نداره، روی صندلیای که پشت پنجره بود نشست.
مِه، بهخاطر چراغهای روشن حیاط واضح بود و سویان با وجود اینکه دوست داشت به حیاط بره و توی اون هوا قدم بزنه، اما به توصیهی پرستارها مبنی بر تلاشش برای سرمانخوردن گوش کرد و ساکت روی تختش نشست.
جیوون کار خاصی نمیکرد و توی سکوت، مثل یک سرباز آماده نشسته بود تا سویان چیزی ازش بخواد.
-اگه کمکت نبود، شاید تا چندسال دیگه نمیتونستم انجامش بدم. ممنونم.
-قرار بود حرفشو نزنی.
-اما یعنی بابات راضیه؟ شاید خوشش نیاد که تو این پول رو...
-درهرصورت قرار نبود هرگز استفادهاش کنم. خوبه که به یه کاری اومد. بهش فکرنکن سویان.
دوباره با تاکید حرفش رو گفت و سویان به این فکرکرد که چقدر شنیدن اسمش دلنشین بود.طلوع خورشید رو از پنجرهی بیمارستان، در سکوت کامل کنارهم تماشا کردن و زمانی که پرستار با یک لیوان آب سیب، برای بررسی شرایط سویان اومد، جیوون با دقت به همهچیز گوش کرد تا خیالش راحت بشه که این پسر سالم از اون اتاق بیرون میاد.
کمی بعد از رفتن پرستارها، سویان به سرویس بهداشتی رفت تا لباس اتاق عملش رو بپوشه و زمانی که حاضر بیرون اومد، جیوون شبیه به یک علامت سوال بزرگ شده بود، چون نمیدونست چرا انقدر نگرانه.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...