نامهی اول.
نسیمِ تابستونی، زمانی که توی ماشین نشستی و داری تلاش میکنی خاطرات گذشته رو پشت سر بذاری، روش خاصی برای گرفتار کردنت داره. اول با مهربونی پوست صورتت رو نوازش میکنه و بعد کم کم لای موهات میره تا خمارت کنه. اون لحظهای که داری افسار خودت رو به دستش میدی و کمکم چشمهات رو میبندی، خودت رو توی برزخی پیدا میکنی که فکرش رو هم نمیکردی. نسیم تابستونی، تو رو بیرحمانه به میونِ خونهای که حالا جز خرابههاش چیزی برات باقی نمونده میبره و توی اون لحظه چارهای جز پذیرفتن درد شوم قلبت نداری.
-انگار این درد اومده که بمونه.
این جمله رو زمزمهوار توی یکی از جلسات آنلاینش با روانپزشک گفته بود و حالا که سرش رو به شیشهی سرد ماشینِ جیوون تکیه داده بود توی مغزش بالا و پایین میرفت. شیشه رو پایینتر کشید تا بیشتر تسلیم نسیم تابستونی بشه و عطر عجیب درختهای جنگل اینبار خمارترش کرد؛ این یعنی تا کلبه فاصلهای نبود.
جیوون سریعتر پیاده شد چون کلافگیاش توی تک تک حرکاتش معلوم بود و جلوی پسر کنارش بیش از اندازه پشیمون و خجالتزده بود. اما بکهیون فقط با خونسردی به کلبه رفت و مستقیم راهش رو سمت حموم کج کرد. لباسهاش رو درآورد و توی سبد انداخت؛ عرق کرده بود.
آب سرد همیشه نفسش رو بند میاورد پس گزینهی مناسبی بود تا به خودش بیاد. پرزهای کمرنگ و روشنِ روی بازوش با برخورد اون دما روی تنش سیخ شدن و دمی که گرفته بود توی قفسهی سینهاش حبس شد.-این درد اومده که بمونه اما باید نفس بکشی.
زیرلب گفت و زمانی که ریههاش رو وادار به بازدم هوا کرد، هین بلندی کشید و آب یخ بیشتر از قبل روی بدنش نشست. لیف نرمی که توی حمام بود رو روی بدنش میکشید اما کافی نبود. به اندازهی کافی بدنش و وجودش رو حس نمیکرد. با کلافگی بعد از شستن سرسری موهاش، حولهای که پشت در آویزون بود رو دور خودش پیچید و زمانی که در حمام رو باز کرد، با دیدن دمپاییهای جفت شده جلوی در، لبخندِ کمرنگی روی صورتش نشست.
به تک اتاقِ کلبه که جیوون گفته بود از این به بعد برای خودشه رفت و زیاد برهنه نموند. فورا یک شلوار ورزشی راحت و تیشرت گشاد و سرمهای رنگی پوشید و با حولهی روی شونهاش دنبال جیوون گشت.
پیدا کردنش سخت نبود. توی آشپزخونه، پشت پنجره ایستاده بود. خاکستر سیگارش رو توی سینک میریخت و گاهی سرفههای کوتاه میکرد.
بکهیون قدمهاش رو آهسته به سمتش برد و زمانی که رو به روش ایستاد، نفس مرد برای چند ثانیه بند اومد اما فورا نگاهش رو گرفت و به خاکسترهای سیگارش توی سینک منتقل کرد.-جی؟
-جانم؟
پسر کوتاهتر لب پایینش رو با شرمندگی گزید و زمزمه کرد: یه درخواست ازت دارم که میتونی بگی نه. ناراحت نمیشم.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...