پنجرهی میانی.
صدایی که به سختی تلاش در کنترلش داشت رو صاف کرد و جلوی استادِ دوست داشتنیش ایستاد.
گوشهی کتابِ توی دستش، خم شده بود و استاد از مضطرب بودنِ پسرِ رو به روش لبخند زد تا شاید بتونه بهش آرامش بده.
-"بشین بکهیون."روی نزدیکترین صندلی نشست و سرش رو پایین انداخت.
این کلاس، مدرسه و روستا آزارش می دادند.
یادش مینداختن که یک عوضیِ به تمام عیاره و حتی اگه پدرش مجبورش کنه تا با مزخرف ترین آدمِ کره زمین هم ازدواج بکنه، تقاصِ کارهاشه.وقتی پاش رو توی مدرسه گذاشته بود، همه چیز مثلِ یک فیلم از جلوی چشمهاش رد شد.
بلاهایی که سرِ تهیونگ اومده بود،
غرورِ چانیول که با اون عکسها له شده بود و فکرکرده بود بازیچهست...
و خودش...
بکهیون عوضی بود...
عوضی بود چون نتونسته بود پای حرفهاش و خواسته هاش بمونه و اولین نفری که نابود کرده بود، خودش بود.
چه گناهی بزرگتر از این؟مادرش گروگانِ آقای بیون محسوب میشد و بکهیون هم عروسکِ خیمه شب بازی ای بود برای رسوندنِ اون مرد به خواسته هاش...
و چانیولی که زندگیش هرلحظه بخاطر وجودِ بکهیون سیاه تر میشد.کاش هیچوقت همدیگه رو ملاقات نمی کردند.
کاش هیچوقت عشقی رو شبیه به فیلم ها آرزو نمی کرد.نمیتونست درست نفس بکشه.
پوستِ لبش، بخاطر فشار دندان هاش خون افتاده بود و رنگ پریدگیش، نشون میداد که چقدر غمگینه.
آدم ها مدام بهش میگفتن که صداش بهشتی و آرامشبخشه اما تا شروع به صحبت کرد، گیجگاهش از صدای خودش تیرِ خفیفی کشید.
-"نمیدونم این داستان رو از کجا شروع کنم..."استادِ میانسال و با تجربهش، کمی از قهوهش رو نوشید و عینکش رو روی صورتش جا به جا کرد:" از همون جایی که باید شروع بشه..."
-"شاید نقطه شروع، عشقِ من به اون بود..."
-"و نقطه پایانش؟"-"اینکه باید باهاش ازدواج کنم درحالی که ازم متنفره"
و کاش پایان فقط همونطور بود که میگفت.
هرکسی که اون صحنه رو میدید میتونست قسم بخوره که بکهیون، قراره غمگین ترین دامادِ دنیا باشه.موهای قهوه ایش، آشفته و نامرتب بودن و چروک بودنِ لباس هاش معلوم میکرد که مدت هاست با بی حوصلگی زندگی کرده.
درِ کلاس توسط استاد بسته شد و مشتاقانه رو به روی بکهیون نشست:"پس شروعش رو برام بگو..."
پلکاش پرید و روحش به چندسالِ قبل کشیده شد.
نقطه شروعِ همه چیز.
اولین پنجره از اتاقِ قصرِ پدرش به روی پسرِ آسیب دیده ی سرِ مزار.🍂🍂🍂🍂🍂🍂
تهیونگ نامهها رو دسته بندی شده، داخلِ کیفش چپوند و آخرینش رو از توی صندوقِ پست برداشت.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...