دیوارِ چهارم. ۷

1.3K 540 131
                                    

دیوارِ چهارم.

تیله های جادوییِ اون مرد، تمامِ نمراتِ کارنامه‌ش رو بررسی می‌کردند و لبخندِ کاریزماتیکش باعثِ تپشِ قلبِ چانیول شده بود.

آبِ دهنش رو قورت داد و به پایینِ پاش خیره شد.
هرچی بیشتر به اون مرد توجه می‌کرد، حالش دگرگون تر میشد.

توی دوماهِ اخیر متوجه شده بود که اون واقعا همونطوری هست که بنظر میرسه؛ مسلط، قوی و تحسین برانگیز.

کمتر کسی بود که دوستش نداشته باشه و حتی معلم ها هم مشتاق بودند که با اون مرد وقت بگذرونند.

-" خیلی خب چانیول.."
بالاخره صدا زده شد.

سرش رو بالا گرفت و با لبخند به مشاورش نگاه کرد:" بله؟"

البته خودش فکر میکرد که لبخند میزنه، درحقیقت اینطور نبود و گوشه های لبش به طرزِ مضحکی بالا رفته بودند.

کریس کارنامه‌ی چان رو کنارِ باقیِ مدارکش گذاشت:" نمراتت برای قبول شدن توی یه دانشگاهِ خوب کفایت می کنه، بیشتر از حدِ کافی هم هست، فقط آزمونِ ورودی می‌مونه که خب... من از استاد چوی شنیدم که میخوان تو و تهیونگ رو حمایت کنن."

-"لطف دارن.."

کریس سری تکون داد:" نظرِ خودت چیه؟ رشته ای هست که بهش علاقه داشته باشی؟"

-"هنوز اونقدراهم بهش فکرنکردم..."

جملاتش رو کوتاه و ساده میگفت، نمیتونست دربرابر کریس زیاد از حد حرف بزنه.

-" بسیار خب، تو، تهیونگ و چندنفرِ دیگه برای کلاس های تابستون می تونید بیاید، استاد چوی و من کمکتون می کنیم.."

چانیول از روی صندلی بلند شد و تعظیمی کرد:" بکهیون هم هست؟"

کریس با اخمِ ظریفی لیستِ رو به روش رو بررسی کرد:" نه، اون درکل تابستون رو اینجا نیست...اجازه اش رو گرفتن بره یه جای دیگه..."

-" اون که خانواده..."

در باز شد و با ورودِ مدیر چانیول نتونست جمله اش رو کامل کنه.
تعظیمی کرد و از اتاق بیرون رفت.

سالن پر سر و صدا و شلوغ بود، اما روزِ آخری بود که این حجم از شلوغی رو تحمل میکرد.
می‌تونست تمامِ تابستون رو توی سکوت درس بخونه...

نفسش رو بیرون داد و با بی حوصلگی اطرافش رو سرک کشید تا بکهیون رو پیدا کنه.
تهیونگ که یک گوشه نشسته بود نزدیکش اومد:" دنبال کسی می گردی چان؟"

دستش رو مشت کرد:" بکهیون... اینجا نیست؟"

-" مگه نمی دونی؟ دلش درد میکرد زودتر فرستادنش خونه.."

-"تنها؟"
تهیونگ سری تکون داد و چان فورا از پله ها پایین رفت.

بکهیون توی دفترِ مدیر هم نبود.
بدونِ اینکه به کسی چیزی بگه، دوباره به کلاس برگشت، کیفش رو برداشت و از مدرسه خارج شد.

Paralian.Where stories live. Discover now