دیوارِ ششم. ۹

1.4K 495 289
                                    

کاور:کراشِ بکهیون.

دیوارِ ششم.

سیگارش رو زیرِ پاش له کرد و از بالای ساحلِ صخره‌ای به پایین خیره شد.
نگاهش گنگ بود؛ هرکسی  که اون مرد رو می‌دید قادر نبود که ذهنش رو بخونه یا حدس بزنه قدمِ بعدی‌اش چه چیزی می‌تونه باشه.

نفرت و کینه‌ی قلبش رو طوری مخفی کرده بود که جز خودش کسی از وجودِ چنین احساساتی باخبر نشه.
طوفانِ شدیدی در راه بود و این مسئله رو موج‌های دریا آشکار می‌کردند.

کلاهش رو روی سرش کشید و سرش رو پایین انداخت تا صورتش دیده نشه.
به سمتِ مخفیگاهش قدم برداشت، مخفیگاهی که نزدیکِ مزار بود و می‌تونست از اونجا چانیول رو زیرِ نظر داشته باشه.

چانیولی که حالا مدت‌ها بود به خونه‌اش برنگشته بود و اون پسر هم خبری ازش نبود.
اگر چانیول یک ضربه‌ی بزرگ از اون پسر می‌خورد و یا طوری صحنه سازی می‌کرد که این اتفاق افتاده، می‌تونست به همه‌ی خواسته هاش برسه یا حداقل کمی اونها رو به سمتِ دلخواهش پیش ببره.

تمامِ چیزهایی که روزی متعلق به اون بودن و با کمال بی رحمی ازش گرفته شده بود رو باید دوباره به دست میاورد.

🍂🍂🍂🍂

ظرفِ پاپ کورن رو بینِ پاش گذاشت و کنارِ مادرش مشغولِ تماشای فیلم شد.
پدرش روی مبلِ رو به روییِ کنارِ تی وی، مشغولِ چک کردنِ پیام‌هاش بود و اخمِ ریزی به چهره داشت.

چشمهاش رو با حرص چرخوند و نگاهش رو دوباره به فیلم داد.
-" چی می‌بینید؟"پدرش همونطور که مشغول بود پرسید.

-" خاطراتِ بسکتبال" آروم زمزمه کرد و بعد توی ذهنش گفت:" انگار که برات مهمه!"

هومی تحویل گرفت و سرش رو به شونه‌ی مادرش تکیه داد.
حواسش پرتِ پاپ کورن‌ها شد و وقتی که سرش رو بالا آورد، کراشِ جذابش، لئوناردو دیکاپریو، درحالِ تعویضِ پیرهنش بود و باعث شد که به سرفه بیفته.

یکی از پاپ کورن‌ها راهِ تنفسش رو بسته بودند و صورتش کم کم به مرزِ قرمزی رفت.

مادرش با بهت به پشتش می‌کوبید و حتی پدرش هم پارچِ آب رو روی میز سر داد.

-" چیشد بکهیون؟" مادرش وقتی که پسرش بعد از سر کشیدنِ آب، نفسش برگشت پرسید.
-" ه-هیچی..."با مِن و مِن گفت و یقه‌ی تی‌شرتش رو پایین تر کشید تا گرمای تن‌اش از بین بره.

پدرش که دوباره مشغولِ کارِ خودش شده بود، با جدیت گفت:" زمانِ ما وقتی تلویزیون دخترهای خوشگل رو نشون می‌داد به این روز میفتادیم و پسرِ من با این پسرها..."

رنگِ مادرش پرید و با بهت به همسرش خیره شد:" چی میگی؟ پاپ کورن پرید تو گلوش."

بکهیون که ماتش برده بود، ظرفِ پاپ کورن رو روی میز گذاشت و از جاش بلند شد.
-" مثل اینکه صبحِ زود باید برم، شبتون بخیر." با دستپاچگی زمزمه کرد و موقعِ رفتن متوجهِ پوزخندِ پدرش شد.

Paralian.Where stories live. Discover now