نامه‌ی هجدهم. ۳۷

570 186 293
                                    

نامه‌ی هجدهم.

خیابان برای یک ظهر دوشنبه، زیاد از اندازه شلوغ بود. دخترها با پیراهن‌های خنک تابستانی‌شون جلوی دکه‌ی بستنی‌فروشیِ طرف دیگه‌ی خیابان منتظر سفارش‌هاشون بودن و از طرفی، گل‌فروشیِ سمت دیگه، خلوت بود.
از صبح به‌جز چندسفارشی که باید آماده می‌کرد، فروش دیگه‌ای نداشت و می‌خواست به خانه برگرده و استراحت کنه که زنگ دکه به صدا دراومد و توجهش رو جلب کرد. وقتی سرش رو بالا گرفت و پسر مو صورتی رو دید، نمی‌دونست باید چی بگه، پس فقط سکوت کرد.

-سلام...

-سلام.

پسر زیرچشم‌هاش گودرفته بود و لبش رو مضطرب گاز می‌گرفت. از ظاهر آشفته‌اش، حال بد درونی‌اش معلوم بود. با تردید گفت:
-یه گل به انتخاب خودتون می‌خوام.

-برای چی؟

-برای دوست‌پسرم...باهام قهر کرده.
تهیونگ لبخند تلخی زد و همون‌طور که ساقه‌های اضافه‌ی بعضی از گل‌ها رو قطع می‌کرد، زیرلبی پرسید:

-چرا باهاتون قهر کرده؟

-بی احتیاطی و کله‌خری کردم...اما تقصیر اون هم بود. خیلی باهام بداخلاق شده آقا. شما بودی، به دوست پسرت می‌گفتی که با فلانی حرف نزن، بمون تو خونه، تو همه‌اش گند می‌زنی، تو خودت دوست داری بدبختی سرت بیاد؟

-من اگه بودم دوست‌پسرم رو یه هفته توی بی‌خبری با موبایل خاموش ول نمی‌کردم. بهش نمی‌گفتم همه‌چی تمومه و خسته شدم.

-خب شاید عصبی بوده...همه‌ی آدما که آروم نیستن...

-متاسفم ولی فکرنکنم گل دوست‌پسرت رو خوشحال کنه.

چشم‌های جونگکوک با این جمله‌ی تهیونگ به اشک نشستن. یعنی تهیونگ دیگه نمی‌خواستش؟ توی این یک هفته بی‌خبری، تصمیمش رو گرفته بود و دیگه نمی‌خواست باهاش باشه؟

نفسش توی سینه‌اش حبس شده بود که تهیونگ گفت:
-شاید اگه برگردی خونه و بشینی باهاش حرف بزنی، خوشحال‌تر بشه.

-اگه ببوسمش چی؟

پسر باذوقی که به وجودش برگشته بود، پرسید و تهیونگ شانه‌هاش رو بالا انداخت:
-اینجا؟

-همینجا...

دست دوست‌پسر موصورتی‌اش رو کشید و به قفسه‌ی ربان‌ها و وسایل تزئینی تکیه‌اش داد. به چشم‌هایی که داشت از دلتنگی‌اشون می‌مُرد، خیره شد و لبش رو دزدکی و مخفیانه بوسید.
بدون اینکه دستش رو رها کنه زمزمه کرد:
-بابت حرفام متاسفم.

-منم بابت بی‌فکری‌هام متاسفم ته...من خیلی عاشقتم.

-منم عاشقتم. از پسش برمیایم، باشه؟

جونگکوک طوری دوست‌پسرش رو بغل کرد که دلتنگی هفته‌ی اخیرش برطرف بشه. این‌بار واقعا فهمیده بود که بدون تهیونگ نمی‌تونه ادامه بده.

Paralian.Where stories live. Discover now