سلام به همگی. محتوای این پارت قرار بود محدود باشه اما طبق نظرسنجی توی گروه تلگرام و نظر اکثریت، تا حد امکان بهش پرداخته شد. اگر مایل نیستید میتونید برخی قسمتها رو رد کنید.
گلولهی دوازدهم.
از دستدادن درد داره. مهم نیست چندبار از دست داده باشی و برات عادت شده باشه یا نه، دردی که هنگام از دستدادن توی قفسهی سینه میپیچه و جای خالیای که باقی میمونه، هرگز عادی نمیشه.
مرد برای سالهای طولانی، داشتن خانوادهی رویاییاش رو توی ذهنش متصور شده بود. جایی که زن موردعلاقهاش، همچنان زنده باشه و کنار پسرشون که زخمخورده و غمگین نیست، با هم زندگیِ شادی رو داشته باشن.بیون بوگوم، هنوز مثل نوزده سالگیاش عاشق مادرِ جیوون، تنها پسرش، بود. زمانهایی که تنها میشد، علاوهبر اشتباهاتش، به اون زن هم فکر میکرد و گاهی لبخند میزد و گاهی هم میگریست.
آهی از میان لبهاش در رفت و با تکانی که به لیوان توی دستش داد، یخهای داخل ویسکی به صدا دراومدن. روی مبل تکنفرهی چرمش که جلوی پنجرهی بزرگِ شیشهایِ عمارتش قرار داده بود، جابهجا شد و پاهاش رو به شیشه چسباند تا کمی از دمای بدنِ گرگرفتهاش کم کنه.چشمهاش رو که روی هم میفشرد، بغض به گلوش چنگ میانداخت و بهش حس خفگی میداد. سال پیش، حداقل بکهیون رو کنار خودش داشت و مشغولبودن توی هتلش، باعث میشد کثافتی که روحش داخلش فرورفته رو فراموش کنه.
چشمهاش رو دوباره روی هم فشرد و این بار صدا شنید؛ صدای اون. صدای عشقش که بهش میگفت اگر واقعا عاشقشه، هرگز نزدیک جیوون نشه و بذاره زندگیش رو بکنه. اون پسرش رو از دور میدید و نمیتونست یک قدم نزدیک بره، صرفا چون این تنها کاری بود که میتونست برای عشق مُردهاش بکنه.
با درد شدید سرش از روی مبل چرمی بلند شد و تلوتلوخوران به سمت راهپله رفت تا خودش رو به طبقه بالا برسونه. یک روزی، صدای بکهیون، خدمتکارها، مینآه و گاهی دوستهاشون توی اون خونه میپیچید اما حالا اون مرد از خدایی که بهش باور داشت هم تنهاتر بود.
کت مشکیاش از روی شونهاش روی پلهها افتاد و وقتی که به اتاقش رسید، با هردو آرنجش روی میز سقوط کرد و پاهاش رو کمی عقب برد تا بتونه تعادلش رو حفظ کنه و با چشمهای تار که بخاطر عدم حضور عینک و مستی بود، نوشتههای روی برگه رو بخونه."انتقال وجه. مبلغ: 30میلیون وون. به حساب نامبرده: هانجیوون."
احتمال داشت صبح پسرش با دیدن اون واریزی عصبی بشه اما بوگوم بهعنوان پدرش نمیتونست بهش هدیهی سال نو بده؟ دندونهاش رو روی هم فشرد و پیشونیاش رو به میز سخت تکیه داد. درد داشت. کاش قولش رو میشکوند، روی زانوهاش میوفتاد و از پسرش طلب بخشش میکرد. کاش بکهیون بهش اجازهی جبران تلخیهای گذشته رو میداد. کاش میتونست مینآه و معشوقهاش رو زنده کنه یا درنهایت فقط خودش بمیره.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...