گلوله‌ی بیست‌وپنجم. ۴۷

527 175 276
                                    

این پارت بالای شش‌هزار کلمه‌ست و خیلی جای نظردادن داره پس لطفا کم نذارید.💚

گلوله‌ی بیست‌وپنجم.

درست مثل روزهای دورِ گذشته، به خوابیدن و بیدارشدن توی اون اتاق و تخت عادت کرده بود. جای خالی مادرش، جیا و خانم سونگ، در اون عمارت احساس می‌شد. حتی زمانی که از پنجره‌ی اتاقش به منظره‌ی بیرون خیره می‌شد، می‌دید که چه‌طور زمستانِ اون عمارت زودتر از جاهای دیگه سر رسیده و رنگ رو با خودش از بین برده.

بکهیون هفته‌های اخیری که در اون عمارت سپری کرده بود، حکم یک ناجی رو داشت. تقریبا همه‌چیز داشت به حالت اولیه‌اش برمی‌گشت و حالا نوبت باغ بود.

باغبان‌هایی که استخدام کرده بود، در حیاط مشغول کار بودن و مرد میانسالِ بازنشسته، روی صندلی و زیر سایه‌بان نشسته بود و تماشاشون می‌کرد.

بکهیون با دیدنش، درست مثل روزهای قبل و بارهای قبل، غمگین شد. از آشپزخانه پارچ نوشیدنی خنکی رو به همراه چند لیوان برداشت و به حیاط رفت. برای مرد، لیوانی رو پر کرد و زمانی که روبه‌روش گرفت، لبخند کم‌رنگی روی چهره‌اش نشست.

-ممنونم بکهیون.

-هوا بهتر از روزهای قبله، نه؟
بکهیون بی‌تفاوت نسبت به تشکرش، همون‌طور که نگاهش رو به علف‌های هرز پخش کف زمین داده بود، پرسید.

-هوا بهتره. اینجا هم بهتره.

-دیدین گفتم باید زندگی کنین. همیشه زندگی رو انتخاب کنین.

دفعات زیادی به ناچار زندگی رو انتخاب کرده بود، پس بیان‌کردنش اصلا شبیه به یک شعار نبود. اون حتی زمانی که بیون بوگوم یک اسلحه روی شکمش قرار داده بود هم مجبور شده بود که زندگی رو انتخاب کنه. زمانی که جی‌وون، عشقش رو از پدرش نجات داد تا بهش شلیک نکنه هم بکهیون زندگی رو انتخاب کرده بود تا بتونه روز دیگه‌ای کنار چانیول چشم‌هاش رو باز کنه. پس حق داشت که همچین توصیه‌ای رو آزادانه، بدون ترس از قضاوت‌شدن بکنه.

با برگشتن به اتاق، توجهش به موبایلی که صفحه‌اش روشن بود جلب شد و با دیدن اسم همسر سابقش، با لبخند تماس رو وصل کرد.

-هیولای قلعه هنوز پسر منو نخورده؟ توی اون دیگ بزرگ‌ها ننداختت که مربا شی؟ به نظرت وقتی مربا شی، من اگه فرز باشم، می‌تونم خودمو برسونم به دیگ و همه‌اتو بخورم؟

بکهیون نتونست جلوی خنده‌ی کوتاهش رو بگیره. لبش رو گزید تا چانیول صدای خنده‌اش رو نشنوه، بعد روی تختش ولو شد و موبایل رو به صورتش چسبوند تا صداش رو نزدیک‌تر بشنوه. تازگی‌ها، چه‌قدر نزدیک شنیدنِ صداش خوب بود.

-داری برای دی‌زی قصه میگی اشتباهی به من زنگ زدی؟ پسر تو؟ فکرکنم خط رو خط شده.

-نه اتفاقا کاملا درسته. چون تنها کسی که همه‌جوره مال منه تویی...

Paralian.Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora