نامه‌ی پانزدهم.۳۲

502 186 270
                                    

نامه‌ی پانزدهم.

سرانگشت‌های غبارگرفته‌اش رو به شلوار چهارخانه‌ی قهوه‌ایش مالید و بعد از اینکه کتاب مدنظرش رو از بین قفسه‌های کتابخانه‌ی موردعلاقه‌اش پیدا کرد، با لبخند کمرنگی روی پاشنه‌ی پاش چرخید تا سریع‌تر به خونه برگرده و مطالعه‌اش رو شروع کنه که پیشانی‌اش توی قفسه‌ی سینه‌ی فرد مقابلش فرو رفت و آخ بلندی از زیرلبش فرار کرد.
اما درد پیشانی‌اش مهم نبود، چون موهاش بوسیده شد و انگشت‌های گرم فرد مقابل، لای موهاش رفت و مشغول نوازش کردنش شد، همون‌طور که بوسه‌هاش روی موهاش بیشتر می‌شد.

-هی زشته...یکی می‌بینه.
وقتی بوسه‌ها از روی موهاش به گونه‌هاش رسیدن و دست مرد به پهلوهاش رسید، نتونست جلوی خنده‌اش رو بگیره چون داشت قلقلکش میومد و مجبور شد مسیرش رو کج کنه و عقب عقب بره تا جایی که کمرش به یک دیوار برخورد کرد و تن فرد مقابل، سلطه‌گرانه احاطه‌اش کرد.

-دلم برات تنگ شده بود.
بابغضی که سرچشمه‌اش رو نمی‌دونست، بین بوسیده‌شدن صورتش زمزمه کرد و زمانی که مرد مقابلش متوجه بغضش شد، عقب کشید و خیره به چشم‌هاش پرسید:
-هیون من؟

-هوم...

-گریه چرا آخه؟

-چرا رفتی؟ من دلم برات تنگ شده بود.
-الان که برگشتم عزیزم.

اصلا چه‌جوری برگشته بود؟ توی کتابخونه‌ی موردعلاقه‌ی بکهیون توی سئول چی‌کار می‌کرد؟ مگه باهم قرار داشتن؟
براش مهم نبود. فقط روی انگشت‌های پاش بلند شد و لب‌هاش رو به لب‌های درشت مرد روبه‌روش کوبوند و وقتی که مطمئن شد مرد قراره نگهش داره، پاهاش رو دور کمرش حلقه کرد و میون زمین و هوا، درحالی که فقط تکیه‌اش به دیوار پشتش بود و کتابش روی زمین افتاده بود، تا نفس داشت بوسیدش.

بعد چشم‌هاش رو درحالی که باز کرد که روی کاناپه ولو شده بود و جام شرابش هم پایینِ دستِ آویزان شده‌اش از کاناپه بود. جونگکوک به محض بیدارشدن دوستش، با نیشِ باز گفت:
-اولین بار بود که موقع مستی چرت زدی و سریع بیدار شدی. حتی مدل مست شدنت هم داره عوض می‌شه!

سرش برای اینکه حرف جونگکوک رو بفهمه زیاد از اندازه درد می‌کرد و زمانی که بوی قهوه به مشامش خورد، خیالش از اینکه قراره نجات پیدا کنه، راحت شد. جی‌وون پاهاش رو کمی عقب داد تا بتونه روی کاناپه بشینه و بعد فنجان قهوه رو جلوی صورتش گرفت.
-اینو بخوری بهتر می‌شی. نمی‌خوام بالا بیاری.

همون طور که گیجگاهش رو ماساژ می‌داد به حالت نشسته دراومد و چهارزانو، فنجان قهوه رو از دستش گرفت و جرعه‌ای نوشید. بعد طوری که انگار چیز مهمی یادش اومده، "شت" بلندی گفت و پرسید:
-دی‌زی کو؟

Paralian.Where stories live. Discover now