دیوارِ دهم. ۱۶

1.2K 442 263
                                    

دیوارِ دهم.

عکس‌هایی که جلوش چیده شدند رو درک نمی‌کرد.
با گیجی نگاهش رو مدام از چهره‌ی آشفته‌ی پدرش به عکس‌ها منتقل می‌کرد و برای یک لحظه حس کرد مغزش داره منفجر میشه.

-" من اینا رو نمی‌فهمم بابا... عکسهای من، کریس، بکهیون...همه‌ی اینا رو گذاشتی جلوی من که چی بگی؟"

-" همه‌چی به هم مربوطه، فقط باید به اندازه کافی باهوش باشی که درک کنی."

-" من باهوش نیستم، هیچ کوفتی نیستم و فقط عصبی ام! پس بهم بگو ماجرا چیه." با کلافگی گفت و موهاش رو میونِ دستهاش فشرد.

کاش به حرفِ کریس درباره‌ی نخوردنِ کافئین گوش کرده بود چون واکنشهای هیجانی‌ش چندبرابر شده بودند.

پدرش بدنِ کوفته‌اش رو جلوتر کشید تا به عکسهای روی میز دسترسیِ بیشتری داشته باشه.

-" من یه اسم بهت گفتم، بیون بوگوم، رئیس جمهوری که صد در صد خودش و پسرش رو میشناسی..."

-" خب؟"

-" تو و پسرش یه گذشته ای با هم دارید، درسته؟"

-" بچه بودیـــــــم!" با صدای بلند گفت.

-" پرسیدم درسته؟"

-" درسته..." دندونهاش رو روی هم فشرد.

-" اون پسر عاشقته... و برای به دست آوردنت همه کار می کنه."

چانیول پوزخند زد و به مبل تکیه داد:" بابا حرفهای مسخره نزن خواهشا، یادِ سریالها افتادم! بکهیون اوجِ تلاشی که برای خواسته هاش می کنه گریه کردنه، اون حتی عرضه نداره دکمه های ژاکتشو ببنده! توی مدرسه وقتی کتک میخورد فقط بقیه رو نگاه میکرد! بعدشم با حرفهایی که من چندسالِ پیش بهش گفتم، آخرین حسی که می تونه بهم داشته باشه عشقه... راستی یادم رفت بگم، اینجا هم جمهوری کره ست، پسرِ لوسِ رئیس جمهور عاشقِ یه پسرِ روستاییه؟ خب که چی؟"

باباش سرش رو به نشونه‌ی تاسف تکون داد:" تو هیچی نمی فهمی، بکهیون دیگه بزرگ شده... مثلِ باقیِ داشته هاش، تو رو  هم می خواد داشته باشه و بوگوم براش فراهم می کنه."

-" من ماشینِ آخرین مدل نیستم بابا! آدمم." چانیول با خنده‌ی بهت زده ای گفت و با دیدنِ جدیتِ صورتِ پدرش، فورا چهره‌ش به حالتِ قبل برگشت.

-" گوش کن چانیول! اسنادی که به نام تو بود رو اومدن و بردن... برای همین خونه رو بهم ریختن... از اول هم نباید میاوردیشون اینجا... تمام چیزایی که من تمامِ این مدت براشون قایم شده بودم رو ازمون میگیرن و این تمامش نیست."

-" من به اون اموال نیازی ندارم بابـــــــا، تمامِ این مدت بیشتر از همه‌تون بی پولی کشیدم و اونقدرم زندگی برام سخت نمیشه، من و کریس جفتمون داریم کار می کنیم و به یکم از اون پولها هم نیاز نداریم..."

Paralian.Where stories live. Discover now