پنجره‌ی هفتم. ۱۷

1.3K 442 299
                                    

این چپتر رو حتما با آهنگ I can't carry this anymore - Anson seabra بخونید

پنجره‌ی هفتم.

با دیدنِ جمعیتِ زیاد و شنیدنِ  صدای بلندِ آهنگ به خودش لرزید و ناخودآگاه به جونگکوک نزدیک تر شد.
پسر لبخندِ محوی زد اما زود خودش رو جمع و جور کرد.

صداش رو صاف کرد و به تهیونگ که کنارش ایستاده بود نگاهی انداخت:" همونطور که قول دادم تا آخرِ شب می‌شینم کنارت، مشروب نمی‌خوریم و فقط بقیه رو دید می‌زنیم، اوکی؟"

تهیونگ سرش رو تکون داد و باشه ای گفت.
با تمامِ این شرط ها به جشن رفته بود اما حالا حس میکرد واقعا آمادگی ش رو نداره.

با جمله‌ی " یکم اضطرابِ اجتماعی دارم و از آدمها خوشم نمیاد" جونگکوک رو دست به سر کرده بود تا سوالِ بیشتری نپرسه اما اون پسر چندماهِ بعد به طورِ رسمی روانشناس میشد و از حالاتش یک سری چیزها رو فهمیده بود.
جونگکوک گوشه‌ای ترین میز رو براشون انتخاب کرد و همونجا نشستند.
-" خب ته، می تونم ته صدات کنم نه؟"

-" آ.آره"

لبخند زد:" من کلی دوست دارم که احتمالا همه‌شون الان سیاه مست کردن و اون وسطن! اما من ترجیح میدم امشب فقط با تو دوست باشم...صمیمی ترین دوستم بکهیونه که این اواخر خبرهای خوبی ازش نشنیدم، بعدی¬ش هم جیمینه...خیلی پسرِ عجیبیه. سلایقش هم عجیب تره. اگه آدمِ جنسیت زده ای بودم مثلِ پیرمرد ها میگفتم که حتمااا باید دختر میشد!"

تهیونگ از لحنِ سرخوشِ پسر خنده اش گرفت و سرش رو پایین انداخت.

-" خندوندمــــــت!" جونگکوک با هیجان گفت و تهیونگ فورا لبخندش رو خورد.

-" خب بیا مکالمه رو ادامه بدیم! از خودت برام بگو..."

پسر شونه هاش رو بالا انداخت:" مسئله خاصی نیست، اممم، امشب مهندسِ پزشکی شدم دیگه! برای بعدش هم... شاید توی کلینیک یا بیمارستان مشغول به کار شم، فعلا یه مدت می خوام برگردم شهرمون، پیشِ خانواده ام..."

-" دوست دختر یا دوست پسر داری؟"

تهیونگ با تعجب نگاهش کرد:" ن-نه"

جونگکوک با حالتِ مسخره ای سرش رو با تاسف تکون داد:" منم ندارم، استریتی؟"

-" اوهوم.."

-" حیف شد! اگه گی یا بای بودی خودم مختو میزدم!" با نیشخند گفت و تهیونگ چشمهاش رو چرخوند.

بینشون دوباره سکوت ایجاد شد و کوک از فرصت استفاده کرد تا اطرافش رو نگاه کنه.
سئونگ هو پشتِ یکی از میزها نشسته بود و زیرِ چشمهاش سیاه بود.
پیکِ رو به روش رو سر می کشید و جونگکوک از اون فاصله هم می تونست متوجهِ بغضش بشه.
جیمین توی آخرین پیامش گفته بود که موفق به فرار نشدند و سئونگ هو شرایطِ مساعدی نداره.
کمی بیشتر سرک کشید تا بکهیون رو پیدا کنه، اما نتونست.
آهی کشید و سرش رو پایین انداخت.
-" چیشد؟" ته زمزمه کرد.

Paralian.Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora