part 62

1.3K 232 111
                                    

Tae pov
اومدم تو هال. از موقعی که کوک تو بیمارستان بستری بود خیلی میگذره بومگیو الان چهار ماهه شده. نگاهم بهشون افتاد ،مثل همیشه کوک رو زمین نشسته بود و یونی سرشو رو پاش گذاشته بود و تلویزیون میدیدن. نگاهمو چرخوندم تا امگا کوچولومون رو پیدا کنم که دیدم رو کاناپه به شکم خوابیده و سرش رو شونه کوکه. (عکس پارت)
ته:کوک چرا بچه رو دمر گذاشتی رو مبل خودت رو زمین نشستی بدن درد میگیرین بچه هم دل درد میگیره.
کوک: مادوتا راحتیم بومگی هم یاد گرفته غلت بزنه بزار راحت باشه.
ته:میگم پاشووو.

یونی:پاپا خیلی داری حرف میزنی نمیزاری بفهمیم کارتونو.
ته:اصلا به من چه خودت میدونی و ددیت. بومگیو بابا بیا بریم.
تا به سمتش حرکت کردم زد زیر گریه.
کوک:یااا کیم تهیونگ گریه بچمو چرا در میاری؟
ته:باشه اصلا شما ها کارتونتونو ببینین.
یکم واستادم دیدم انگار نه انگار .اومدم برم که کوک گفت.
کوک: میتونی بیای اینجا در کنار ما کارتون ببینی.
رفتم پیششون و رو مبل کنار بومگی نشستم که تکونی خورد و سرشو کج کرد لپشو گذاشت رو پام و به ادامه کارتون دیدنش رسید.

شیش ماه بعد
Kook pov
کوک:بیا اینم شیشه شیرش. بم بم یه مو از سرش کم شه میکشمت حواست به بومی من باشه.
بم:به تهیونگم همینارو گفتی وقتی با یونی رفتن بیرون؟
کوک:نه بهش گفتم اول شکنجش میکنم بعد میکشمش .
رفتم و بومگیو رو بغلم کردم.
کوک:بومی من قراره با عمو بمی بره بیروننننن.
خندید که منم به خنده افتادم. بعد از چک کردن لباساش دادمش دست بم بم.
کوک:مراقبش باش. زودم برگردید. اصلا میخوای منم بیام؟بزار حاضر شم.
بم:کوک.اروم باش قرار نیست ببرمش جنگ که تازه تو نیاز به استراحت داری.نگران شاهزاده کوچولوهات نباش یونجون که پیش باباشه بومگیو هم که پیش منو یوگیومه یادت رفته ما جزو قوی ترین افراد پکتیم؟برو استراحت کن.
کوک:باشه . اوکی. بای بای.

در رو پشت سرشون بستن که روی تخت نشستم. دلم شور میزد. صدای در اومد.
کوک:چی جا گذاشتی بم بم.
در رو باز کردم دیدم کسی نیست خواستم در رو ببندم که نگاهم به یه پاکت نامه افتاد. تمام تنم یخ زد.پاکت رو برداشتم و باز کردم.

.....
سلام دوباره بیبی
سری پیش خیلی دردسر درست کردی. تا چند وقت ادما پدرت بدجور همه جا رو زیر نظر داشتن برای همین نتونستم کاری کنم و پنهان شدم. ولی الان بعد چند ماه همه چی به حالت اول برگشته.
بیا به باغ شرقی. فقط بدو دوست دارم بدونم مثل سری قبل میتونی جلومو بگیری امگا کوچولو؟
....

کوک:یع..یعنی چی؟؟
از اتاق خارج شدم و همونطور که گفت فقط دویدم به سمت باغ شرقی. من میتونم. من میتونم خانوادم رو نجات بدم کسی اسیب نمیبینه. سرعتم رو بیشتر کردم و در بین راه به چند نفر تنه زدم و رد شدم.
به باغ شرقی که رسیدم به کل نابود شدم. ای کاش هیچوقت بر نمیگشتیم.
کوک:ایوننننن.
به سمتش قدم تند کردم و جسم نیمه جونش رو در اغوشم گرفتم. نگاهم رو از شمشیری که معلوم نبود از کجا اومده بود و تو بدن برادرم رفته بود بهش دادم.

Dark lightHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin